سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن سنگ لغزنده ای که گامهای دانشمندان بر آن استوار نمی ماند، آز است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم

متن زیر،پیشگفتار پروژه پایانیم بود! 

آن سوی هیچ،فراسوی مرزهای تنم...ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( چهارشنبه 86/6/7 :: ساعت 9:1 عصر )


»» مسلماً همه چیز خیلی خوبه...

سلام.امروز امتحان انجمن خوشنویسانادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( جمعه 86/5/26 :: ساعت 11:52 عصر )


»» چه میدونم اسمشو چی بزارم............

انگار که من در عمیق ترین حفره ی شب ،گرفتار مردابی نه چندان عمیق گشته ام

انگار که نامم،ادامه تشعشات خورشید بوده است

انگار که تنهایی ماه امشب دو چندان میشود،با حضور نیمه گم گشته اش

و شاید ابتدایی ترین احساس زمین ،امروز من باشدادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 86/5/23 :: ساعت 11:7 عصر )


»» مونا

سلام.

اول که وبلاگ سکوتم رو از صحنه روزگار محو کردم،می خواستم که نوشته ها و عکسها و نقاشیها و همه چیز و همه چیزمو در یک جا جمع کنم.

اما الان باز دوباره احساس میکنم بهتره جدا باشن.ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( دوشنبه 86/5/15 :: ساعت 12:29 عصر )


»» آلوده به من

آستینی آلوده به خون

خونی آلوده به بودنادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( پنج شنبه 86/5/4 :: ساعت 12:49 عصر )


»» من شبم.

عطر ستاره های نیم سوخته

مرا به شب  شدن می خواند

شبی که در پایان راه است

وستاره ی نیم سوخته ام

که به اندازه سیگار نیمه تو

چهره ام را روشن میکند

و طعنه های این سوسوی ستاره

همچون لحن تو سرد است

و مبهم.

به پرستش ِستاره های نیمه تمام

که در مدار آرزوها یم

چله نشین تو شده اند

نشسته ام

در این بی ماهی

در این آسمان

تنها چاره برای این همه خاموشی

 

نام تو بوده است

و ستاره است که از آسمان کودکی

به نمازهای بی پایانم وارد میشوند

 

از کنایه ها ی تاریک شبانه تو

تنها فلوت سحر آمیز

در کنج این سکوت مانده ست...

ذرات نور

ذرات تنهاییم را

بی خواب میکنند

و من با خاموشی هر ذره تنهاتر

و تنهاتر

میشوم

و طعم تلخ ستاره ها را

در ابتدای شبانه هایم

لا جرعه سر میکشم.

 شب که  میشوم

انگار که سکوت حلقه ای میشود، بر روح من

حلقه ای که پیوند ست...

پیوندی که در هیچ دفتری ثبت نشده ست

و در هیچ آسمانی خطبه ای بر و جاری نگشته ست!

آن شب ،

تنها ستاره های خاموش و لب دوخته

گرد ما حلقه زدند

گرد من و آسمان

رقصیدند

آینه آوردند

نقل پاشیدند

و رفتند...

و ماه همچنان غیبتش را در آینه

به خلوت نشست

فرشته با گلاب و زعفران بر این شب سپید

خطی نوشت

و بر آب وردی خواند ورفت...

و این شد که دیگرفردایی برای ما نیامد...

 

همیشه همین بوده؟

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( یکشنبه 86/4/24 :: ساعت 1:8 صبح )

»» بازی

اتاق غرق چای است

و قلب من،در دو راهی گذشته و آینده

به چراغ چشمک زنی مینگرد

که شومی حادثه

او را تا سحر بیدار

و ایستاده نگه اشته است

و نقاشی های من

که در گردش بی پایان در نیمه مانده اند

و شیرینی چای گلویم را میزند

و به جای من پدر سرفه میکند

و مریم گلهای دروغین میسازد

و زمین در خواب از قدم هایم میگریزد

و آسمان از آن سوی خط صدا صاف میکند

...

و امروز که فردای دیروز میشود

و من برگ تقویم دیروز را جدا میکنم

 که:

 او صدا صاف میکرد

و مجنون رباعی میسرود

و شیرین چای را با ولع فرو میداد

و آسمان در خودش زار میزد

و دیروز مچاله شده در دست من بود

و دیگر بر تقویم من جایی نداشت

و مجنون که جنونش را در خودش جمع میبست

و در صفحه حوادث روزنامه برای خود جایی میگشود

و پدر که نرد* را میچید

و من که سیاه** بازی میکردم

...

این ها همه بر تقویم نبود

ودر دستان من بود

تقویمی که دیروزی نداشت

...

و من تاسها را  که پنهان از چشمان پدر،

جفت میکردم

و مثل دیروزی،

که در دستان گره خورده ام داشتم

پدر میگوید:

کور است و کور***

و من حواس پرت خاکستری های نقاشی ها

دیروز را در دستانم میفشارم

وبومهای مربع

که تالار ازدواج سبزهاو قرمزها**** بودند

را میان بازی سفیدها و سیاه ها می جویم

و انگار که کسی نقل پخش میکند

و انگار که صدای کِل می آید

و انگار که کسی نمیداند

تقویم من دیگر دیروزی برایش نمانده است...

 

 

 

*تخته نرد

** از اونجایی که :بزرگان سیه مهره بازی کنند

***جفت یک و کنف شدن مونا یک قران

****سبز و قرمز ،دو رنگ مکملن،که ترکیب دو رنگ مکمل  یه خاکستری میانه رو میده.جهت اطلاعات بیشتر با 118 تماس بگیرید،یا 110 یا .......اصلاًٌ اطلاعات بیشتر میخوای  که چی شه؟

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( شنبه 86/4/9 :: ساعت 10:17 عصر )

»» شاید چون دلم گرفته بود.....

 

 

میخواهم بنویسم،و برای نوشتن نمیدانم از کجای قلب آغاز کنم.دلی آکنده که حیران   دیر باوریهای آدمیان است  و مثل همیشه مرا در این سکوت تنها میگذارد.به اینجا که میرسم،سر بر میگردانم.انگار سعی میکنم در فضای محدود این اتاق حرف تازه ای را بیابم.

کاشف آسمان میشوم ،که همین نزدیکی  نشسته است.

و به جست و جوی حرفی که رجهای سکوتم  را از هم بشکافد زمان را زیر و رو میکنم ،تا مگر دلم خیالی تازه با آنها ببافد.

اما در میان این همه سکوت،تنها معجزه ای که به گوش میرسد،صدای بوق ممتد  ماشینهاست.ذهنم سوار بر ماشینی میشود که تن خسته اش را بر راه ها و گذرها میکشاند.

از کشف آسمان که باز میگردم،از نو  به سکوتی میرسم که برایم یادگار روزهای از راه نرسیده است.

احساس  میکنم کسی با لحنی یکنواخت برایم داستان این آسمان و پنجره ها را مرور میکند.صدا،صدای کسیست که هرگز او را ندیده ام.صدایی که حتی به جای من میبیند.صدای دختری که در گوش تو میخندد.

آن زمانی که این صدا را دوست داشته ای را من به خاطر می آورم.اما خودت را نمیدانم...

 

و آدمها یکی یکی از صفحه ذهنم رد میشوند.از یک تو شروع میشود و به یک تو دیگر خاتمه میابد.آنقدر ذهنم از تصاویر لبریز میشود که دستم ناچار سراغ کاغذها میرود و رنگها  مثل آدمها می آیند و هرگز نمیروند.

در میان رنگها،در میان چهره ها و در میان سکوت،آرام میگیرم.و چهره هایی را مینگرم که با رنگهای تخت بربوم نقاشی ام جانی دوباره یافته اند.چهره هایی که تو هرگز از میان نقاشی های من آنها را نخواهی دید.

دنیای انتزاعی من،

و سکوت تمام نوشته هایم،گاه آنقدر سنگین میشوند که مثل یک روز برفی همه دنیایم را در بر میگیرند و گاه آنقدر سبک میشوند که تا آن نمیدانم ها  اوج میگیرند.

 

از  دیروز تا این لحظه،مدام برای  ماندن،دل دل میکنم.حتی در میان این همه سکوت،باید چیزهایی را که این صدا مدام برایم زمزمه میکند بگویم.

 دو روز  گذشته از آن روزی که من تمام رؤیاهای نوشته هایم را پاک کردم.حالا مانده ام با آن همه جا خالی در نوشته هایم چه کنم.

روزی که رؤیا از خانه تو رفت،تو جای خالیش را با چه پر کردی؟

برای تو این تنها یک حسادت ساده زنانه است...

 و برای من دنیایی پر از ایهام و ابهام و احساسات ناشناخته....

داستان رفتن رؤیا در تاریخ چیز تازه ای نیست.اما تو باید بدانی که هیچ  چیز تازه ای وجود ندارد.

وقتی به دیگران نگاه میکنم،آن صدا باز هم در گوشم چیزهایی میگوید.کاش برای دقیقه ای آن صدا از ذهن من به ذهن تو کوچ میکرد تا میتوانستی ببینی،تا این  لحظه  چه ها دیده ام.

من از دیگرانی که دیگر نفس کشیدن را برای همیشه ترک کرده اند میگویم.وکاری که من به آن معتاد شده ام.

و این حقیقت است که آدمی به همه چیز عادت میکند.حالا من هم به مردن های همیشگی عادت کرده ام.عادت کرده ام در خاک تجزیه شوم.عادت کرده ام با جسمم خانه ها بسازند.عادت کرده ام پا بر خاکی بگذارم که از خاک چشمان مجنون ها ست.همانهایی که امروز معیار سنجششان از عشق طعم قورمه سبزی های لیلاست.یا که طعم هم خوابگیهاشان...

کاش رؤیا اسم هیچ دختری نمیشد،تا من مجبور به پاک کردن تمام رؤیاهایم نمیشدم.

اما آدمی عادت میکند.حتی به بی رؤیای.

دلم میخواهد برای همیشه از این چرخ بیرون روم.کار سختیست،میدانم،اما تو فکر میکنی از عادت به بی رؤیایی سخت تر است یا از عادت به خاک شدن های همیشگی...

کسی را میشناختم که همیشه مرا به خاک میسپرد...

ذرات غبار که بر کناره این دریچه مینشینند مرا به یاد رفتن های همیشگی اش می اندازد.

تو فکر میکنی با این ذهن پراکنده،باز هم میتوانم امید به نوشتن داشته باشم؟

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 7:53 عصر )

»» گره های زمان و حضور ا نسان!

30*40 رنگ روغن!زمان:اسفند1384

چون کوچیکه  دوست ترش دارم

هوم!

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( چهارشنبه 86/3/23 :: ساعت 7:28 عصر )

»» ......

هنوز هستم.اما اگه دوست داشتین فاتحه بخونید.

 

 

 

...

این همه سایه که در طواف خورشید

میروند به نمیدانم کجای قلب تو

بی رنگ و بی نجوا

مثل این ثانیه های بی طلوع

مثل تلاطم این ماه وحشی

 که در عکس تو

 آن گوشه بی کار نشسته است

مثل من که این گوشه....

 

و مثل من که در ذرات بیرنگ معلق مانده ام

 وقتی که جایی از دلم  میسزود

وقتی که قلبم مثل کارت تبریک های ارزان قیمت

تیر میخورد

و آن سه قطره خون که هیچ رنگی ندارند

هیچ کجای این دنیا را آلوده نمیکنند

و در هیچ شعری هم وارد نمیشوند

اما ماه توآن گوشه سمت راست تنهایی تو

انگار میبیند که دلم چقدر گرفته است

...

 مونا.همین امروز.همین جا.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 86/3/15 :: ساعت 7:24 صبح )

<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نقاشی های مونا دلاوری در آن سوی هیچ
...
عبور
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 11
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 192820
» درباره من

آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم
مونا دلاوری
مونا هستم.

» پیوندهای روزانه

خیام [137]
عباس معروفی [119]
احمد شاملو [135]
حضرت سعدی [122]
کتاب سیاه [189]
مجله تندیس [128]
13 [240]
عکاسی [422]
انجمن عکس شیراز [154]
آژانس عکس ایران [153]
خانه هنرمندان ایران [177]
گالری سیحون [140]
سیاوش قمیشی [163]
هنرمندان [147]
دکتر شیرین نوروی [181]
[آرشیو(15)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم[65] . من و حرفهای ساده دلم[12] .
» آرشیو مطالب
2
1
نقاشی های مونا
اینجا مونا می نویسد
عکس ها
3

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

انیگما
خاطرات یک خاطره نقاش
زندانی امید(حسن و امیر حسین)
لحظه ای مانند اکنون(سپیده)
نیما نیلیان
نیما فتوبلاگ(نیما نیلیان)
با دستهای رنگی(سرور محمودی)
رنگ شب(ایرج سالاروند)
زندگی نامه(احسان واله)
خاطرات یک دختر
فصل گستاخی
لاف در غریبی
...همین جا روی زمین...
دست نوشته های یک جادوگر
مادرک
درد دل کلاغ سیاه
پرانتز کارتون(عباس ناصری)
یادداشت(مجید احمدی)
آرام سرزمین ذهن من...(آلبالو گیلاس)
ارتباط با ارواح و سیر و سلوک(محمد)
هیچ اگر سایه پذیرد من همان سایه هیچم(مسعودآوک)
دیگران
نسیم روح نواز(مجتبی)
دلبستگی(سینا تنها)
I DESERVE TO LOSE
روزهای بارانی(شیما و صالح)
فروغ فرخزاد
حسین پناهی
بخارا(مجله فرهنگی هنری
کاه گل(سالی)
چرند و لوند(سالک است ، او)
کلاغ(ادبیات و فلسفه )
معماری پارس(اولین ماهنامه الکترونیکی هنر ومعماری ایران)
معماری
معماری در گذر زمان و مکان
مونا(عکس)
استاد بهنام کامرانی
علی سلطان کاشفی
گفته هایی از نگفته ها(امیر)
راز شمع(علا)
تصویرگری
انجمن وبلاگهای هنری
استاد رضا هدایت(نقاشیهاوداستانهاویادداشتها)
کارگاه
گالری الهه
کاوه گلستان
حسین ذبیحی(من رفتم،میروم جایز نیست)
دف و کوزه(داریوش چهاردولی)
A loney BOY(امیر حسین)

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان







» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب