سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردبارى پرده‏اى است پوشان ، و خرد شمشیرى است برّان ، پس نقصانهاى خلقت را با بردبارى‏ات بپوشان ، و با خرد خویش هوایت را بمیران . [نهج البلاغه]
آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» آرزوی بی آرزویی...

 

هوم!یه بازی تازه!بازی آرزوها...

جالبناکه!نه؟

اما نمیدونم از کجاش شروع کنم!

هام،بهتره از بچگی شروع کنم

آرزوی همیشگی بچگیامو مینویسم:

در یک صبح دل انگیز بهاری،در حالی که آخر هفتس و ما (یعنی من و مامان)کنار بابا بوشهر هستیم(هتل بابا)،از خواب که بیدار میشم،میبینم یه چمدون آماده کنار درگذاشته شده و بابا،با حالت غمگین اندوهناکی میگه،مونا بیرون یکی منتظره تو نشسته!

از اتاق میام بیرون  در رو باز میکنم میبینم یه آقای روستایی ایستاده،و میفهمم که این آقا پدر من بوده و من حالا باید با اون برم ده...

اونجایی که من به دنیا اومدم یه ده دور افتادس،یه ده خوش آب و هوا که آدماش تا حالا ماشین ندیدن به عمرشون.من میرم اونجا و عاشق یه پسری میشم که چوپونه!با اون ازدواج میکنم و گه گاهی پدر و مادر دروغکیم به ما سر میزنن و من واسشون ماست محلی و نونی که خودم پختمو میبرم.هوم...

هنوزم یه وقتایی که پیک نیک میریم،من دنبال علی چوپون رویاهام میگردم!

پس آرزوی اولم شد:یافتن علی چوپون رویاییم!

آرزوی دومم اینه که یه روز از صبح تا شب خیانت محسن چاوشی گوش کنم ،با صدای بلند بلند و مریم غرغر نکنه و مجبور نشم با هدفون گوش کنم تا آخرشب احساس کر شدن کنم.

3.یه روز صبح که از خواب بیدار میشم جناب آقای پستچی زحمت کش محترم دوست داشتنی که برای ما ملت غیور و شهیدپرور زحمت میکشه،این یه بارم قبول زحمت کنه و زنگ خونه رو با دستای نازنینش به صدا در بیاره و بگه:

خانم مونا دلاوری اینجا زندگی میکنن؟

و بعد یه نامه دریافت کنم،و اون نامه رو کی نوشته!

میدونین اسامی هیچ اهمیتی ندارن!

اما مضمون نامه اینجوریا باشه که من یه عمه پیر نازنین فجیعاً پولدار در مثلاً پاریس داشتم که حالا از این دنیا زحمت کم کرده و به سرای ابدی شتافته...و حالا مونا پولدار میشود!خوب چی میشه یه کم هندی شه ماجرا؟!(والا)

4.و چهارمین آرزوی مونا:یه غول چراغ،که چی کار کنه؟خیلی سادس،که در طول روز لیوان چایی های مونا رو از گوشه کنار خونه جمعشون کنه،کاغذارو مرتب کنه،خلاصه هر چیزی رو که من به هم میریزمو اون مرتب کنه!هوم!

5.هر چه سریعتر بمیرم!

خوب اینم 5تا آرزویی که میشد اینجا با شهامت و شجاعت گفت...

دوستایی که دعوتشون میکنم:

 

http://enigma.parsiblog.com/ (انیگماهیوی دوست داشتنی من)

http://zendaniyeomid.blogfa.com/(حسن هیو هو)

http://saadi.recent.ir/(جناب سعدی)

http://www.foroogh.de/(فروغ فرخزاد)

http://weathercool.blogfa.com/(سینا ی دلبستگی)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( جمعه 86/1/17 :: ساعت 12:5 عصر )

»» نفس تازه

اگه میتونستم با یه پاک کن همه تقویما رو،تاریخا ، همه زندگیای گذشته رو،همه و همه رو پاک میکردم. یه پاک کن میخوام تا همه نامها،همه چهره ها رو  از گوشه کنار دلم پاک کنم.تا خودمو از تو آینه پاک کنم. یه پاک کن میخوام تا یه ماه تازه و گرد اون پایین دریچه، رو تن این شب  سیاه بکشم.. آره یه پاک کن میخوام تا همه چیزو پاکِ پاکِ کنم ...

بعد با ذغال طراحی،دور خودم یه دیوار بسازم، درست مثل دیوار چین.یه دیوار بلندو محکم.بلندتر از هفت آسمون خدا و محکم تر از دل همه فرشته هاش.

پس  عیدی واسه من فقط یه پاک کن بیار

شراب شیرازش با من....

(اینم واسه این که ثابت کنم، منم مهمون نوازم...)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( پنج شنبه 86/1/2 :: ساعت 11:17 صبح )

»» ....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/9 :: ساعت 2:35 عصر )

»» فراتر از بودن

 

برای آن که کمی،حتی شده کمی زندگی کرد،دو تولد لازم است.

تولد جسم و سپس تولد روح.

هر دو تولد مانند کنده شدن هستند.

تولد اول بدن را به این دنیا می افکند و تولد دوم روح را به آسمان می فرستد.

تولد دوم من زمانی بود که تو را دیدم.....

                                                          کریستین بوبن                                                       



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( دوشنبه 85/8/8 :: ساعت 5:57 عصر )

»» تنهایی

 

 

چقدر  این تنهایی

این تندی  تربانتین

کوچکی این خانه حتا

خوب است.

 

 

بهار که می آید

پرسه زنان زمستان را در خیالی

 طی میکنیم.

تنگنای خیال  زمستان

و

 سنگینی آسمان بر گلوی من

و 

خیال جاودانگی در مرگ ترانه های ناگفته ام.....

 

برفی که با مردن ،عریانی مزارم را

میگرید و میگریاند.

 

 تو راهی آن سوی واژه ای

وقتی مرگ

میمیرد در پیش چشمانم

نه عصایی در دست و نه معجزه ای در نگاه...

 

از جداره های تاریخ بیرون میزند حضورت...

 

 

نامت ،هم نشین تلخی این چای است

 

و خیالت همدم این سکوت...

 

 

 فراموشم کن

 

من خیانت نکردم!

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( جمعه 85/8/5 :: ساعت 3:1 عصر )

»» من

 

 

 

من مختصری از خاک و آسمان بودم

و آسمان خلاصه ای از خاطرات دریا

و باران چیزی نبود مگر نگاهی  از جانب آسمان

 بر من و تو......

 

انگار هنوز هم تاجی از خورشیدبر سر داشت

و دامنی از خاطرات بالهای پروانه بر تن

 

 نه هنوزنمرده بود و گویی خیال مردن هم نداشت....

شهر های افسانه ای بر گیسوان او ، ساخته شدند،وقتی که دیگر زنده نبود

اما هنوزهم نمرده بودا

 

وقتی که شب  بود و سیاهی حاکم

و کودکان به شمارش ستاره ها از پس سقف خانه هاشان مشعوف

و ماه کامل از شدت سنگینی ،در چند قدمی زمین ....

دیوانه ای خواب باران می دید

و زمین از رقص خود خسته.........

و در لحظه ای همه چیز رنگ می بازد،اما!

باران از خواب دیوانه بیرون می زند،

تن پوش دیوانه از عطر باران آکنده

وستاره ها از کاسه دستان کودک سر می روند

 و شهر از  نورستاره لبریزو سر مست

..............................................

واو بیدار می شود

می چرخدو

،گیسوانش را در باد رها می کند

 و رقصان می گذرد......

 

 

از شهرچیزی جز خاطره ای دور باقی نمانده است!

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 10:58 عصر )

»» تکراری ترین سوال!

هنر چیست؟!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 11:34 صبح )

»» ...

.

.

.

وقتی که چیزی نمانده به خاطره شدن این روز،

غریبانه ،غربت لحنت را می گریم.

و احساس می کنم خانه ام غزلی است در میان دستان تو....

تو، ای آشنای همیشه گریزان من

مدتی بود که میهمان هر شب خوابهای من بودی،

من اما بی بهانه فاصله ها را پشت سر گذاشتم...

وتا امروز ، مانده ام  بر این صندلی قرمز،

و پنجره ها در امتداد آواز تو میمیرند

وسکوت ،در واژه سقوط میکند

 کسی با چهره تو ،آواز کردهای بی سرزمین را از سر میگیرد

و من کولی وار آشیان میکنم در فعل دوست داشتن تو...

رو به جانب آواز دلتنگی های تو، کنار هیاهوی هیچ ،

حجاب لهجه ات را می نگرم

وتودر امتداد لحن سخاوتمند گیتار به پیش میروی

و طنین گامهای زمین است که نورهای سر رفته از دریچه ها را،

به سر رسیدنشان خبر میدهند...

با کوله باری ،از چه میدانم ها،

با لبخندی تلخ ،تنهایی کلاس را پشت سر میگذاری،

و میگریزی از حضور سایه وار من که در غیابش تو را زمزمه میکند

و من هنوز هم به موازات دریچه های به  صف ایستاده  برای تماشای لحن  تو،

میمیرانم هراس تنهایی ام را

و ارتفاع صدایت را در غفلتی طی میکنم

و از صدایت باز هم بالاتر میروم ،

وتا مرز سقوط احساس پیش میروم!

باران اذان ،حکم خاموشی آواز تو را  در دل دارد

در انتهای ویرانی ،

در میان های و هوی باد و باران ،

می روی و اندک اندک بر جا میگذاری ،

لحظه های پر خاطره را که از آن من و این تنهاییست...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 11:34 صبح )

»» ................

و رخسار ماه انعکاس حضور من بود

 که بر تو  و تن پوش تیره شب گریستن را از سر میگرفت

در ابتدای ظهر بود در میان خواب و بیداری تو را با نام نهانت خواندم

باد مجال گریستن را با خو میبرد

تنها یکی تبسم شدم بر اندوه چشمان ناباورت

هجوم سایه بید مجنون بر زمین بی دل ظهر را به سر رسیدنش خبر می داد

و من که بی شعریم تنها شعر وزینم بود  

در دلتنگی و نومیدی کوچه

میان حضور دریچه های گشوده بر هیچ

غزل میشدم و سایه

و ماه  در کجای  غیاب آشکار میکرد حضورش را؟

کنون که خاطرت از خاطرم گریزان است در محفل دستان تو خاموشی خیالی کهنه را از سر میگیرم....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 11:34 صبح )


»» جرم

همیشه لحظه ای هست که هیچ نباشد،

کوچه ای هست که خانه ای نداشته باشد ،

و رنگی  که  بی رنگتریتن باشد،

اما نباشد!

تن پوش شهر از بارش غزلهای تو ستاره باران می شود...

 

باور ناباوریهای توست ،که مرا به دیاری هدایتم  می کند که سکوت تنها پناهنده ی بی پناه آن است.

این جداره های شب است که خیال تو را از من می رباید

،در گریزهای بی پایانت ،به من باز میرسی ،من که

خاطرات آسمان غبار گرفته ی شهر دیوانگان را در دست دارم

 و طرح بی رنگی از خیال چهره ی تو را  در دل!

گفته بودی باران غربت هفتمین اسمان است،همان که  تنهاترین آبیست!

 

راستی ،در آواز کلاغان ،این تویی  که جانی هزار باره میگیری یا که تنهایی من است؟

تو خود معنای باران بودی در  قرنهای قحطی و خشکسالی ...

ورای این نام ،راهیست به جانب دلتنگترین شاعر دنیا،کسی که دیوان شعرش به وسعت یکی تبسم است و

خواندن تو با نام خداییت  تنها جرم عاشقانه ی اوست!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 11:34 صبح )

   1   2   3      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نقاشی های مونا دلاوری در آن سوی هیچ
...
عبور
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 6
>> مجموع بازدیدها: 191476
» درباره من

آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم
مونا دلاوری
مونا هستم.

» پیوندهای روزانه

خیام [137]
عباس معروفی [119]
احمد شاملو [135]
حضرت سعدی [122]
کتاب سیاه [189]
مجله تندیس [128]
13 [240]
عکاسی [422]
انجمن عکس شیراز [154]
آژانس عکس ایران [153]
خانه هنرمندان ایران [177]
گالری سیحون [140]
سیاوش قمیشی [163]
هنرمندان [147]
دکتر شیرین نوروی [181]
[آرشیو(15)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم[65] . من و حرفهای ساده دلم[12] .
» آرشیو مطالب
2
1
نقاشی های مونا
اینجا مونا می نویسد
عکس ها
3

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

انیگما
خاطرات یک خاطره نقاش
زندانی امید(حسن و امیر حسین)
لحظه ای مانند اکنون(سپیده)
نیما نیلیان
نیما فتوبلاگ(نیما نیلیان)
با دستهای رنگی(سرور محمودی)
رنگ شب(ایرج سالاروند)
زندگی نامه(احسان واله)
خاطرات یک دختر
فصل گستاخی
لاف در غریبی
...همین جا روی زمین...
دست نوشته های یک جادوگر
مادرک
درد دل کلاغ سیاه
پرانتز کارتون(عباس ناصری)
یادداشت(مجید احمدی)
آرام سرزمین ذهن من...(آلبالو گیلاس)
ارتباط با ارواح و سیر و سلوک(محمد)
هیچ اگر سایه پذیرد من همان سایه هیچم(مسعودآوک)
دیگران
نسیم روح نواز(مجتبی)
دلبستگی(سینا تنها)
I DESERVE TO LOSE
روزهای بارانی(شیما و صالح)
فروغ فرخزاد
حسین پناهی
بخارا(مجله فرهنگی هنری
کاه گل(سالی)
چرند و لوند(سالک است ، او)
کلاغ(ادبیات و فلسفه )
معماری پارس(اولین ماهنامه الکترونیکی هنر ومعماری ایران)
معماری
معماری در گذر زمان و مکان
مونا(عکس)
استاد بهنام کامرانی
علی سلطان کاشفی
گفته هایی از نگفته ها(امیر)
راز شمع(علا)
تصویرگری
انجمن وبلاگهای هنری
استاد رضا هدایت(نقاشیهاوداستانهاویادداشتها)
کارگاه
گالری الهه
کاوه گلستان
حسین ذبیحی(من رفتم،میروم جایز نیست)
دف و کوزه(داریوش چهاردولی)
A loney BOY(امیر حسین)

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان







» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب