تازه دارم میفهمم گناه یعنی چی....
یِ کم دیر شده واسه فهمیدن خیلی چیزا!
...
دلم میخواد فکر کنم، به همه چیز.همه چیزی که یِ روز شاید در ادامه یِ اتفاق نه جندان مهمی خواهم فهمید که سر سوزنی اهمیت و اعتبار نداشتن و ندارن.
اما با این همه دلم میخواد به همه چیز فکر کنم.دلم می خواد ادامه افکار شش سالگیمو از سر بگیرم.اون وقتی که خیال میکردم همه کوه ها خدا هستن و همه خدا ها کوه و سنگی.
دلم میخواد ادامه نگاه اون سالا رو که رو خلیج فارس جا گذاشتمو بگیرم و بازم ساعت ها به اون خیره شم تا مگر که آخر دنیا رو ببنم
و ناجی که در آخر آبهای خلیج فارس تو یِ جزیره ساکت و شرجی به خواب رفته و شاید سیگار تازه ای گرفته باشه رو ببینم...
چرا شروع شد؟انگار وظیفه خطیر این چرا ها رسوندن آدم به مرز جنونِ.
میخوام که همه چراها رو یِ گوشه بزارم و خودم بی چرا غرق همین سکوت شم.
احساس میکنم همه چیز در حد یِ شوخی احمقانه ،بی ارزش شده.
احساس میکنم زندگی مثل حرفای احمقانه رهگذرا تو گوشم سر و صدا میکنه
احساس میکنم همه آدما مثل صدا های ناهنجار رادیو تو ذهنم بالا و پایین میشن....
دلم میخواد پاک کنم زندگی و همه آدمایی که به خاطر شاهراَ هم رنگ بودن متهمشون میکنم به دوستی.
دوستی هایی که قبل از هر چیز دوست داشتنو از اون منها میکنیم.
همه حرف من از عبور آدماییِ که بدون هیچ چرایی میان و بی هیچ چرایی میرن.
دلم میخواد همه اونایی رو که درون من زندگی میکننَ پاک کنم.دلم میخواد اثری ازسر انگشتای هیچ آدمی روی غبار خاطراتم نمونه .
دلم میخواد سر انگشتامو روی تیزی کوه ها جا بزارم و همه دشتای کویریَ لمس کنم.توی تمام جاده های دنیا گم شم و خط افق تا ابد کش پیدا کنه.
دلم میخواد همه دوست داشتنا و دوست نداشتنا رو با یِ جارو از اون طرف کره زمین بریزم بیرون و وقتی سحر میرسه هیچ اثری از نام و نشان من نباشه.فردا بی هیچ چهره و نامی از خواب بیدار شم.
احساس میکنم من غمِ یِ خنیاگر پیر بودم که از اعماق زمان به اینجا رسیدم.
اما دلم میخواد به اینجا که رسیدم همه چیز ساکت شه و تلوزیون خاموش شه.و فیلم تموم شه!
تشنه اون احساسی هستم که آخر فیلم تو سینما میاد سراغ آدم.انگار که آدم تو یِ سکوت بزرگ غرق میشه و بی هیچ مرزی تو یِ خلاُ گنده حیران و خاموش میمونه
و احساس آرامش از این که بالاخره همه چیز تموم شد...
الان همون لحظه هاست واسه من
اما نمیدونم چرا تموم نمیشه.......................................................................................................................................چرا تموم نمیشم؟
در پلک تو
چه آیه هایی نشسته اند،
در انتظار یک اشاره تازه
و در گلوی من
چه کلمات بی احساسی،
سر در گریبان فرو برده اند.
و آینده رقم میخورد
با دستان ما!!!
از پلک تو
چه انتظاری سر میرود
و در گلوی من
چه شبهایی ته نشین میشوند.
و در سکوتهای من،
وزن شبست که بالا و بالا تر میرود.
برای شبهایم رژیم لاغری تجویز میکنم
و باز هم شب من چاقتر و چاقتر میشود.
و من آنقدر بار دار این سکوت میشوم،
که هر شب، شبی تازه به دنیا می آورم.
مونا
مواد لازم:
چای کیسه ای=2 عدد
هل=نصف قاشق غذاخوری
گلاب=1 قاشق غذاخوری
شکر=2 قاشق غذاخوری
آب=4 لیوان
طرز تهیه:
آب را روی آتش می گذاریم ،اگر میخواهید نوشیدنیتان آنطر که باید دلچسب باشد،بهتر است این آتش را با کتابهای همسرتان ،یا که پدرتان و یا هر آدم مزخرف دیگری که اعصاب و روان شما را همیشه با خواندن کتاب های احمقانه اش ،قهوه ای رنگ میکند،بر پا کنید.سپس صبر میکنید تاآب حسابی جوش بیایدو بخار همه زندگی شما را احاطه کند.درست وقتی که احساس کردید از گرما در شرف مردن هستیدو احساس کردید که تمام خاطرات زندگیتان همچون یک فیلم از سر شما عبور میکند،بدانید که زمان اضافه کردن چای و شکر رسیده است. بعد از آن که دیدید هنوز زنده هستید یقین بدانید که شما از نسل لاک پشتها میباشید و به خودتان افتخار کنید،چرا که شما پوستی دارید به ضخامت یک سوسمار.و حالا وقت آن رسیده که باقی مواد لازم را از جلو چشمانتان نابود کنید. هل و گلاب !این دو را به چای خود اضافه میکنید و بعد از 15 دقیقه نوشیدنی شما آماده است.
اگر بعد از نوشیدن هنوز زنده اید با خود بگویید:آه!یک معجزه!
(این دستور کاملاً جدی ست.باور کنید و امتحان.)
در خودم پهلو میگیرم
در خودم فرو میریزم
در خودم اوج میگیرم...ادامه مطلب... دلم واسه همه دلخوشی هایی که هرگز نداشتم و خیال میکردم که دارم،تنگادامه مطلب... مگر از خانه شما تا تنهایی من چند شبانه روز راه چند دریچه گریان و چند پیچ گریزان استادامه مطلب... با این که خدانگهدار کرده بودم................ حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم که همیشه هم نوشتن معنیش این نیست که من حرفی واسه گفتن دارم! البته هنوز هم به نتیجه درستی نرسیدما!یعنی هنوز با خودم به تفاهم نرسیدم! بگذریم! یک بازی تازه ،به پیشنهاد انیگماهیو هو! خودتو معرفی کن: مونا هستم!در آخرین روزهای فرودین ماه تصمیم گرفتم خودمو به زمین برسونم،تا پیش از این که اردیبهشت شه و جالبش اینجاست که تا دو روز پیش با خوشحالی هر چه تمام تر نشان اردیبهشت رو که یک گاو محترم هست ،در گردن داشتم! مونا هستم!معمولاً حوصله فکر کردن به چیزای سخت رو ندارم،مثلاً این که مونا هستم دقیقاً یعنی چی؟!و از اینجور چیزا! مونا هستم در مرکز هستم،هستم! و کلاً در مورد همه چیز میگم :هــــــــــــــــوم! فصل و ماه و روزی که دوست داری: پاییز و خیلی دوست دارم،به شرط این که مدام ابری باشه !زمستونو هم دوست دارم به شرط این که حسابی برف اومده باشه! ماه:اسفند!شایدم آبان!بین این دو تا ماه در حرکتم. روز:اول دی ماه رنگ تو: تمام خاکستری های رنگین غذای مورد علافه: نون پنیر گردو با چای شیرین ! موسیفی مورد علاقه: کولییای یونانی رو بسیار زیاد دوست داریم!شهرام ناظری!کیتارو!سیاو ش قمیشی!و بوق ماشینها را هم!آهان،فرمان فتحعلیان را هم دیوانه وار دوست میداریم!و گاهی هم داوود آزاد را !و برخی اوقات هم از هیچ کدام از اینها خوشمان نمی آید! سید خلیل را دوست تر داریم از همه! بدترین ضد حالی که خوردم: فضولی؟ بزرگترین قولی که دادی: کلاس چهارم دبستان که بودم تو خواب به یه خانومی که خیال میکردم حضرت زهرا ست،قول دادم نماز مو مرتب و سر وقت بخونم!!!(هیچ وفتم عملی نشد،چون هیچ وقت نفهمیدم چرا همچین قولی دادم!) ناشیانه ترین کاری که کردم: به دنیا اومدم! بهترین خاطره زندگیت: وقتی که در خواب دیدمش................... بدترین خاطره زندگیت: بچه بودم که تلوزیون فیلم بچه های طلاق میلانی رو داد!هنوز یادمه که داشتم از بغض خفه میشدم! شخصی هست که بخوای ملاقاتش کنی: نچ! برای کی دعا میکنی: هر کی به ذهنم برسه!حتی اگه اون کفشم باشه! به کی نفرین میکنی: اون که آشعال بریزه در این محل.... وضعیتت در 10 سال آینده چه میدونم!اگه علم غیب داشتم هم نمیخواستم از 10 ساله دیگم خبر داشته باشم. حرف دلت: آیا تو هرگز آن چهار لاله آبی را بوییده ای؟ ......................................................................................................................................خدا . . . . . . . . . . . ..................................................................................................................................نگهدار
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 86/11/2 :: ساعت 9:45 صبح )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( دوشنبه 86/9/26 :: ساعت 9:36 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( یکشنبه 86/8/27 :: ساعت 2:42 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( پنج شنبه 86/7/26 :: ساعت 4:5 عصر )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( جمعه 86/6/23 :: ساعت 7:27 عصر )
نقاشی های مونا دلاوری در آن سوی هیچ
...
عبور
[عناوین آرشیوشده]