دلم واسه همه دلخوشی هایی که هرگز نداشتم و خیال میکردم که دارم،تنگ شده.
دلم واسه همه دوستایی که نداشتم و خیال داشتنشونو تو دلم هر روز گنده تر و گنده تر میکردم،تنگ شده
دلم واسه بهانه های جور واجور خوشبختی یا که حتی بدبختی تنگ شده!
واسه اون لحظه هایی که خیال میکردم دوست دارم،یا که دوست داشته شدم..............
دلم،واسه خودِ دلم ،حتی تنگ شده!
احساس میکنم به احمقانه ترین شکل ممکن ،یِ حس کُشنده زیر لایه احساسم داره کِش میاد.انگار که داره از مرزای من بیرون میزنه.
دارم از سرما ذوب میشم.........................
دلم یِ کم گرما میخواد.........
حتی یِ کف دست.
احساسم ، دچار رخوت شده.
رخوتی که مدام منو تو خودش حل میکنه و احساسای گنگ و ناشناخته که انگار از زمین و زمان بر سر دلم خراب میشن.
اما شیراز هنوز هم پاییزه.............
دلم واسه تویی که این حرفا رو میخونی تنگ شده!
نه!کلام تنگه!خونه تنگه!
دل منم تنگه!
واسه تو!
تو که میخونی.......
سربازای جمعه رو یادت میاد؟نقره!شاملو!
اما هر بار که به رگام فکر میکنم،فقط و فقط کندیه تیغا،ذهنمو خراش میدن.
.....................................
اگه جوابتونو نمیدم،ناراحت نشید.احساس میکنم حل شدم تو یِ سکوتی که سرانجامی نداره.
این حسِ کش دارِ درونمِ که به طرز کُشنده ای منو وادارم میکنه به رنگ باختن ..........
انگار باید تا آخرش رنگ کنم،
حتی تمام احساس تنهاییمو......................
................................................................................................................................................................................
راستی یِ سوال،تا حالا کسی بوده که احساس کنید دوستش داشته باشید؟