آستینی آلوده به خون
خونی آلوده به بودن
و هم آمیزی زمین و زمان در چشمان تو...
آستینی آلوده به دستان تو
دستانی آلوده به دستان من!
و تنهایی که در دلم پیچ می خورد
نه...
دلم در میان پیچ و خم نگاهت
در خودش گره میخورد
توقف زمان
توقف نگاه زمان بر آستین آلوده ات
توقف خون آلوده در رگهایم
پیچ درد تنهایی در دلم
و کندی گذر زمان از کنار گوشم
نه...
بر شاخه های درخت نارنج جا پای پرنده ای است
در دلم دردیست
که به خود می پیچید
که با تو می آمیزد
.....
نه!
ناله ای مبهم
از کنارم میگذرد
مکث زمان در برابرچشمانم،
هم دردی ازما دوا نمیکند
خونی که به آستینی آلوده است
و زمین وزمانی که به هم رسیده اند
نه...
من تنها هستم
و درخت نارنج در مکث های زمان
آن گوشه حیاط
درمشتهای گره خورده تو
خشکیده است
در لابه لای بهار نارنجهای آلوده به دستان تو...
زمانی آلوده به من
و خونی آلوده به تنهایی
در پایین درخت نارنج
به خاک سپرده می شود.
درد تنهایی در دلم جابه جا میشود
ضربانش تند میشود
تندتر و تندتر...
و آستین تو که خونی تر میشود
خونی تر و خونی تر
...
نه!
خون تو که خونی تر میشود
در دلم پیچ میخورد!
میتونستی جوری تزریق کنی که ردش رو آستینت نمونه، تا فکر من آلوده آستین خونیت نشه!نه؟!