عطر ستاره های نیم سوخته
مرا به شب شدن می خواند
شبی که در پایان راه است
وستاره ی نیم سوخته ام
که به اندازه سیگار نیمه تو
چهره ام را روشن میکند
و طعنه های این سوسوی ستاره
همچون لحن تو سرد است
و مبهم.
به پرستش ِستاره های نیمه تمام
که در مدار آرزوها یم
چله نشین تو شده اند
نشسته ام
در این بی ماهی
در این آسمان
تنها چاره برای این همه خاموشی
نام تو بوده است
و ستاره است که از آسمان کودکی
به نمازهای بی پایانم وارد میشوند
از کنایه ها ی تاریک شبانه تو
تنها فلوت سحر آمیز
در کنج این سکوت مانده ست...
ذرات نور
ذرات تنهاییم را
بی خواب میکنند
و من با خاموشی هر ذره تنهاتر
و تنهاتر
میشوم
و طعم تلخ ستاره ها را
در ابتدای شبانه هایم
لا جرعه سر میکشم.
شب که میشوم
انگار که سکوت حلقه ای میشود، بر روح من
حلقه ای که پیوند ست...
پیوندی که در هیچ دفتری ثبت نشده ست
و در هیچ آسمانی خطبه ای بر و جاری نگشته ست!
آن شب ،
تنها ستاره های خاموش و لب دوخته
گرد ما حلقه زدند
گرد من و آسمان
رقصیدند
آینه آوردند
نقل پاشیدند
و رفتند...
و ماه همچنان غیبتش را در آینه
به خلوت نشست
فرشته با گلاب و زعفران بر این شب سپید
خطی نوشت
و بر آب وردی خواند ورفت...
و این شد که دیگرفردایی برای ما نیامد...