معشوق من دیواریست که از اجدادم برایم به یادگار مانده است
دیواری که حرفهای ساده دلم را بر زخم هاش نوشته ام
معشوق من حرفهای ساده قلبم را نمیفهمد
رهگذران شعرهایم را میخوانند،
و او نمیداند
او زبان رهگذران را نمیداند
زمان ما را نمیفهمد
او حتی نمیداند،
که غروب هر یک شنبه
من دوستت دارم تازه ای را بر تنش نقش میزنم
او نمیداند معنای نوازش های مرا
نه!
او هیچ چیز نمیداند
او دیواریست ساده،بی هیچ دریچه ای یا که روزنه ای
نه،او دیواریست به وسعت یک انسان
و حصاریست به تنگنای یک قلب
او روح ندارد
او هیچ چیز ندارد
او یک تن پیر و خسته دارد
که از دوستت دارم های همیشگی من زخمیست
معشوق من دیواریست به یادگار از نیاکانم
دیواری که سایه ندارد
او هیچ چیز ندارد
تنها پیش روی من ایستاده
او تنها ترین دیوار است
او شعرهایم را نمی خواند
او زبان دوست داشتن مرا نمیفهمد
دیوار من از این همه ایستادن خسته است
او در میان خرابه های بابل نیست
او دیواره ای ساده است
دیواره ای که از جسم نیاکان من است
این خاک،راه رسیدن به بهشت است
و او نمیداند
آری،او هیچ چیز نمیداند
مونا