سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در دوستِ بخیل، خیری نیست . [امام علی علیه السلام]
آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/9 :: ساعت 2:35 عصر )

»» فراتر از بودن

 

برای آن که کمی،حتی شده کمی زندگی کرد،دو تولد لازم است.

تولد جسم و سپس تولد روح.

هر دو تولد مانند کنده شدن هستند.

تولد اول بدن را به این دنیا می افکند و تولد دوم روح را به آسمان می فرستد.

تولد دوم من زمانی بود که تو را دیدم.....

                                                          کریستین بوبن                                                       



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( دوشنبه 85/8/8 :: ساعت 5:57 عصر )

»» تنهایی

 

 

چقدر  این تنهایی

این تندی  تربانتین

کوچکی این خانه حتا

خوب است.

 

 

بهار که می آید

پرسه زنان زمستان را در خیالی

 طی میکنیم.

تنگنای خیال  زمستان

و

 سنگینی آسمان بر گلوی من

و 

خیال جاودانگی در مرگ ترانه های ناگفته ام.....

 

برفی که با مردن ،عریانی مزارم را

میگرید و میگریاند.

 

 تو راهی آن سوی واژه ای

وقتی مرگ

میمیرد در پیش چشمانم

نه عصایی در دست و نه معجزه ای در نگاه...

 

از جداره های تاریخ بیرون میزند حضورت...

 

 

نامت ،هم نشین تلخی این چای است

 

و خیالت همدم این سکوت...

 

 

 فراموشم کن

 

من خیانت نکردم!

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( جمعه 85/8/5 :: ساعت 3:1 عصر )

»» من

 

 

 

من مختصری از خاک و آسمان بودم

و آسمان خلاصه ای از خاطرات دریا

و باران چیزی نبود مگر نگاهی  از جانب آسمان

 بر من و تو......

 

انگار هنوز هم تاجی از خورشیدبر سر داشت

و دامنی از خاطرات بالهای پروانه بر تن

 

 نه هنوزنمرده بود و گویی خیال مردن هم نداشت....

شهر های افسانه ای بر گیسوان او ، ساخته شدند،وقتی که دیگر زنده نبود

اما هنوزهم نمرده بودا

 

وقتی که شب  بود و سیاهی حاکم

و کودکان به شمارش ستاره ها از پس سقف خانه هاشان مشعوف

و ماه کامل از شدت سنگینی ،در چند قدمی زمین ....

دیوانه ای خواب باران می دید

و زمین از رقص خود خسته.........

و در لحظه ای همه چیز رنگ می بازد،اما!

باران از خواب دیوانه بیرون می زند،

تن پوش دیوانه از عطر باران آکنده

وستاره ها از کاسه دستان کودک سر می روند

 و شهر از  نورستاره لبریزو سر مست

..............................................

واو بیدار می شود

می چرخدو

،گیسوانش را در باد رها می کند

 و رقصان می گذرد......

 

 

از شهرچیزی جز خاطره ای دور باقی نمانده است!

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 10:58 عصر )

»» مارلین پولاک

امروز چهار شنبه نمیدونم چندم مهر ماه ،روز بسیار بسیار خاص و بزرگی در زنگی منه...

آخه حقیقتش اینه که من به پیشنهاد یکی از اساتید عالی قدر به این نتیجه  رسیدم،که واقعا باید دید خودمو نسبت به هنر و به خصوص دنیای عکاسی تغییر بدم.و در همین راستا  از همین  لحظه اسم بنده به  اندی پولاک تغییر پیدا کرد،اما راستش هنوز بین اندی پولاک و جکسون وارهول و مارلین وال در شک هستم...اما  شما فعلا همون اندی پولاک صدام کنید...

به مامان میگم ،واقعا که  مونا دلاوری هم شد اسم که واسه من گذاشتید؟اگه از همون اول اسمم مونا بویزی ،یا مونا دومایی بود دیگه لازم نبود ،امروز دیدم به کل نسبت به هنر عوض کنم،اگه  دست کم کاترین هم بودم،اون وقت میدید که به به و چه چه همین اساتید بعد از دیدن عکسا و نقاشیام گوش فلکو کر میکرد...یا دست کم زبون مادریم ،فرانسه ای ،اسپانیایی ،  خلاصه ی چیزی که  ناچار میشدن  به مدد ترجمه سلاممو بفهمن،اون وقت  باید دنبال اسمم تو  تندیس یا    حرفه  هنرمند میرفتید....

البته  روزگار عوض شده،دیگه کسی با رنگ روغن کار نمیکنه،که به فکر پیدا کردن وینزور اصل باشه !

خانوما آقایون ،دست بر دارید از این  دید سنتی ...این روزا کانسپچوال ارت هم قدیمی  شده ،اما شما هنوز  با آب مرکب کار میکنید؟

البته اگه مارلین دوما کار کنه  ،اون اسمش خارجی ،میفهمید؟خارجـــــــــــــــــــــــی...

خلاصه که من واقعا به خود اومدم و دیدم حقیقتا بهتر ی تجدید نظر کلی داشته باشم  و بشینم   حسابی کلرو به کار بندازم و ببینم  کله گنده های  هنر اون طرف دارن چی کار میکنن  تا منم  بدوم برم انجام بدم...

شما هم اگه چیزی به ذهنتون رسید ،و پیشنهادی   واسه  منی که  حیران موندم   در وادی هنر دارید،بگید ...

در ضمن  این آخر نوشته من به فارسی خواهد بود...باید جهانی فکر کرد و جهانی صحبت کرد.بله....

امضا :مارلین پولاک

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 11:34 صبح )

»» هیچ مگوی

.

.

.

.

.

.

هیچ می دانستی ،زنانه ترین واژگان آسمان،نام من بود!

درحواشی غروب بود،کنار حادثه ی باران ،آن سوی رگبار حادثه، در  خیال تبسمهای معصومانه ات تاب می خوردم و سرود باران را از بر می کردم،که ناگهان نام و نشانم را گم کردم...

تا آسمان غرق اندوهی بی نهایت گشت، حضورشب قلبش را به تاراج برد،که برد...

تا همین دیروز من خیال می کردم شب اندک اندک از آسمان فرو میچکد،اما همان لحظه که تو از راه رسیدی دانستم که شب در لحظه ای می آید و تا ابد،هم  بر جا می ماند.

بمان تا ثانیه های شب زده را ،به شب نشینیمان ،بمیرانیم،

تا من از ستاره های چشمانت شماره بر می دارم ،

تو هم نبض بی زمان شب را در دست بگیر

 و هیچ مگوی،حتا هیچ........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 11:34 صبح )


»»

.

.

.

دفترچه خاطرات باد را از چشمان آسمانیت میدزدم

آوازهای خدای گونه ات ،را از برگهای زرد و کهنه ی زمان جدا میکنم

شوری اشکهایم را در سایه ی اقاقیا جا می گذارم

و در خاطر شمعدانی ها،برای تو از تو مینویسم!

.

.

.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 11:34 صبح )

»» نامه ای برای هیچ کس...

در نهانی ترین گوشه ی قلبم ،اندوهیست که  همچون پیچکی  حصار جسم خاکیم را در پشت فعل  بودن جامیگذارد.تو را از  میان تبسمهای بی رنگ عکسی نه  چندان کهنه،می یابم،که پشت غباری نگاهت را جا گذاشته ای و بی صدا و بی  سایه،در میان  سایه های  روبه زوال  میروی به سوی هیچ بودن!

من ازپی  یک حادثه  ،به این  بینام و نشانی  رسید ه ام

وقتی  پله های  شب ،رو به خاطرات باغ خشکیده ی  تنهایی است،پیش بینی فرداهای بی روز،چیز  حیرت آوری نیست....

اینگونه بی فرجامی،و ابتدای  انتهاییترین  خواب و خاطره بودن،رسم  بی رسم اینجاست،که  تو چندان هم با آن غریب  نیستی!

در کنار این  بغض همیشگی شبیست به  وسعت  دستان من،که  خیال گلهای خکشیده  را ،تا ابد زنده میدارد،آنچنان که  شب،ماهش  را.......

آنسوی ،نامت کسی  در خاموشی آواز ستارگان کویری را ،از سر می گیرد،کسی  که در روشنای  چشمان تو  خفته است و طنین بیرنگترین هاست....

آسمانی  که در شب ،به  زمین میرسد،کوچکتر از آن است که تحمل  سنگینی  طنین گامهای تو را داشته باشد،گفته  بودم  حوصله کن،

ببین،حوصله ی  زمین  ،در  خیال ما هم نمی گنجد و عجولی  آسمان که همچون تو مدام  بر من و خاطرات من میبارد،...

خاطرت عزیزترین بی خاطرگیهای  زمان بی زمان من است...

تو آن سوی هیچ،خیره در پرواز زمان،غیاب همیشگیت را  از حضوری  سرشار میکنی،که  همچون نام من برایت غریب است و سنگین

شب از تو سر شار میشود،وقتی ثانیه ها را رها میکنی و  در بن بست تنهایی  آواز ،غربتت   را  از سر میگیری!

هنوز هم برای تو از تو مینویسم !

گاه پرنده ای کوچک می شود خلاصه ای از آسمان بی پایان و آغاز.........باور کن!

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 11:34 صبح )

»»

.

.

.

.

نقاب ظلمت را پس میزنم

سایه ام را از زمین خاکی باز پس میستانم

و میبینم، دمی از شب گذشته است

هر چند هنوزده قدمی تا صلات ظهر باقیست.......................................................................!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 11:34 صبح )


»» جرم

همیشه لحظه ای هست که هیچ نباشد،

کوچه ای هست که خانه ای نداشته باشد ،

و رنگی  که  بی رنگتریتن باشد،

اما نباشد!

تن پوش شهر از بارش غزلهای تو ستاره باران می شود...

 

باور ناباوریهای توست ،که مرا به دیاری هدایتم  می کند که سکوت تنها پناهنده ی بی پناه آن است.

این جداره های شب است که خیال تو را از من می رباید

،در گریزهای بی پایانت ،به من باز میرسی ،من که

خاطرات آسمان غبار گرفته ی شهر دیوانگان را در دست دارم

 و طرح بی رنگی از خیال چهره ی تو را  در دل!

گفته بودی باران غربت هفتمین اسمان است،همان که  تنهاترین آبیست!

 

راستی ،در آواز کلاغان ،این تویی  که جانی هزار باره میگیری یا که تنهایی من است؟

تو خود معنای باران بودی در  قرنهای قحطی و خشکسالی ...

ورای این نام ،راهیست به جانب دلتنگترین شاعر دنیا،کسی که دیوان شعرش به وسعت یکی تبسم است و

خواندن تو با نام خداییت  تنها جرم عاشقانه ی اوست!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 85/8/2 :: ساعت 11:34 صبح )

<   <<   6   7   8   9      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نقاشی های مونا دلاوری در آن سوی هیچ
...
عبور
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 12
>> مجموع بازدیدها: 192825
» درباره من

آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم
مونا دلاوری
مونا هستم.

» پیوندهای روزانه

خیام [137]
عباس معروفی [119]
احمد شاملو [135]
حضرت سعدی [122]
کتاب سیاه [189]
مجله تندیس [128]
13 [240]
عکاسی [422]
انجمن عکس شیراز [154]
آژانس عکس ایران [153]
خانه هنرمندان ایران [177]
گالری سیحون [140]
سیاوش قمیشی [163]
هنرمندان [147]
دکتر شیرین نوروی [181]
[آرشیو(15)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم[65] . من و حرفهای ساده دلم[12] .
» آرشیو مطالب
2
1
نقاشی های مونا
اینجا مونا می نویسد
عکس ها
3

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

انیگما
خاطرات یک خاطره نقاش
زندانی امید(حسن و امیر حسین)
لحظه ای مانند اکنون(سپیده)
نیما نیلیان
نیما فتوبلاگ(نیما نیلیان)
با دستهای رنگی(سرور محمودی)
رنگ شب(ایرج سالاروند)
زندگی نامه(احسان واله)
خاطرات یک دختر
فصل گستاخی
لاف در غریبی
...همین جا روی زمین...
دست نوشته های یک جادوگر
مادرک
درد دل کلاغ سیاه
پرانتز کارتون(عباس ناصری)
یادداشت(مجید احمدی)
آرام سرزمین ذهن من...(آلبالو گیلاس)
ارتباط با ارواح و سیر و سلوک(محمد)
هیچ اگر سایه پذیرد من همان سایه هیچم(مسعودآوک)
دیگران
نسیم روح نواز(مجتبی)
دلبستگی(سینا تنها)
I DESERVE TO LOSE
روزهای بارانی(شیما و صالح)
فروغ فرخزاد
حسین پناهی
بخارا(مجله فرهنگی هنری
کاه گل(سالی)
چرند و لوند(سالک است ، او)
کلاغ(ادبیات و فلسفه )
معماری پارس(اولین ماهنامه الکترونیکی هنر ومعماری ایران)
معماری
معماری در گذر زمان و مکان
مونا(عکس)
استاد بهنام کامرانی
علی سلطان کاشفی
گفته هایی از نگفته ها(امیر)
راز شمع(علا)
تصویرگری
انجمن وبلاگهای هنری
استاد رضا هدایت(نقاشیهاوداستانهاویادداشتها)
کارگاه
گالری الهه
کاوه گلستان
حسین ذبیحی(من رفتم،میروم جایز نیست)
دف و کوزه(داریوش چهاردولی)
A loney BOY(امیر حسین)

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان







» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب