سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر بندگان هنگامی که نمی دانستند، توقف می کردند و انکار نمی کردند، کافر نمی گشتند [امام صادق علیه السلام]
آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» 24شمع خاموش

دستهایم از تاریخ بیرون میزنند

 وفتی از مرگ مینویسم

و پلکهام از شوق مرگ به دستانم دوخته شده

وتو تصور کن

 آنقدر از سکوت سرشارم

که در آسمان راه خانه ام را گم نمیکنم...

و نبضم که یاد بازار آهنگرها را زنده میکند

تلاطم این ثانیه هاست

که انگار هزاران بارمرده ام

و تو میدانسی که دستانم از تاریخ بیرون زده

و باز به مردن ادامه دادی

 و تو میدانستی که وقتی ستاره ها در دلم سوختند

هنگام نماز نبود

و تو باز به نماز ایستادی

و تو آنقدر مردی

 که اشکهایم تمام صفحه های تاریخ را

غرق کرد

حتی تمام خداهایمان را غرق کرد

و خاکستر ستاره ها را به آب سپردی

و چیزی شبیه ورد خواندی

و بار دیگر من درخدای خانه تنها نشستم

و تو در انکار من تا هنوز به نماز ایستاده ای!

 

دیگه تموم شد،بهار کیک تولدمو آورد،24 شمع روشن ،توان این رو نداشتن که بگن چقدر دلم گرفته.

احساس میکنم تمام سلول های بدنم شمع شدن،احساس میکنم شعله  سر انگشتام تا اون ناکجاها بالا رفته.دلم گرفته.هنوز مونده،فردا شب ساعت 9 به دنیا میام،چی میگم؟به دنیا میاد....

مونا فردا شب ساعت 9 ..........

فعلم رو گم میکنم.

از چی میگم؟خودمم درست نمیدونم.

کاش نبودم

کاش اینا رو با صدای خودم بخونی.با صدای من بخون،صدای مونا.

این که کی هستی،کی هستم،بی اهمیت ترین چیزه!اینو من از این همه تولد یادگرفتم.

یکی مدام تو دلم میگه:من حرف دارم!درست مثل اون دختره تو به نام پدر...راستی اسمش چی بود؟

_من حرف دارم!

نمیدونم چرا،اما حتی از یادآوری این که فردا پنج شنبس گریم میگیره.

دلم گرفته

آره،تموم شد.24 شمع،24 سال و هزاران سال زندگی.تومیدونی که مثل همیشه اغراق میکنم،اصلاً عادتمه همه چیز رو گنده کنم.از اون دیتیلای احمقانم باید میفهمیدی...

وگرنه تا فردا شب ،تا ساعت 9 فردا شب ....

شب بخیر

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( چهارشنبه 86/1/29 :: ساعت 11:46 عصر )

»» به نظر تو..... ؟

 

 

همه ی دوستی های محکم از یک دعوا شروع میشود

این جمله از یک فیلسوف ناشناخته است!

 

نظر شما چیه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( شنبه 86/1/25 :: ساعت 8:55 عصر )

»» .......

امروز ابرا از اینجا رفتن

شاید فردا باز برگردن

آبی بپوشم یا سبز؟

سکه میندازم

سکه برنمیگرده پایین

 به آسمون سقوط میکنه

جاذبه ماه اونو بالا میکشه

.

.

.

و من قرمز میپوشم.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 86/1/21 :: ساعت 9:24 عصر )

»» آرزوی بی آرزویی...

 

هوم!یه بازی تازه!بازی آرزوها...

جالبناکه!نه؟

اما نمیدونم از کجاش شروع کنم!

هام،بهتره از بچگی شروع کنم

آرزوی همیشگی بچگیامو مینویسم:

در یک صبح دل انگیز بهاری،در حالی که آخر هفتس و ما (یعنی من و مامان)کنار بابا بوشهر هستیم(هتل بابا)،از خواب که بیدار میشم،میبینم یه چمدون آماده کنار درگذاشته شده و بابا،با حالت غمگین اندوهناکی میگه،مونا بیرون یکی منتظره تو نشسته!

از اتاق میام بیرون  در رو باز میکنم میبینم یه آقای روستایی ایستاده،و میفهمم که این آقا پدر من بوده و من حالا باید با اون برم ده...

اونجایی که من به دنیا اومدم یه ده دور افتادس،یه ده خوش آب و هوا که آدماش تا حالا ماشین ندیدن به عمرشون.من میرم اونجا و عاشق یه پسری میشم که چوپونه!با اون ازدواج میکنم و گه گاهی پدر و مادر دروغکیم به ما سر میزنن و من واسشون ماست محلی و نونی که خودم پختمو میبرم.هوم...

هنوزم یه وقتایی که پیک نیک میریم،من دنبال علی چوپون رویاهام میگردم!

پس آرزوی اولم شد:یافتن علی چوپون رویاییم!

آرزوی دومم اینه که یه روز از صبح تا شب خیانت محسن چاوشی گوش کنم ،با صدای بلند بلند و مریم غرغر نکنه و مجبور نشم با هدفون گوش کنم تا آخرشب احساس کر شدن کنم.

3.یه روز صبح که از خواب بیدار میشم جناب آقای پستچی زحمت کش محترم دوست داشتنی که برای ما ملت غیور و شهیدپرور زحمت میکشه،این یه بارم قبول زحمت کنه و زنگ خونه رو با دستای نازنینش به صدا در بیاره و بگه:

خانم مونا دلاوری اینجا زندگی میکنن؟

و بعد یه نامه دریافت کنم،و اون نامه رو کی نوشته!

میدونین اسامی هیچ اهمیتی ندارن!

اما مضمون نامه اینجوریا باشه که من یه عمه پیر نازنین فجیعاً پولدار در مثلاً پاریس داشتم که حالا از این دنیا زحمت کم کرده و به سرای ابدی شتافته...و حالا مونا پولدار میشود!خوب چی میشه یه کم هندی شه ماجرا؟!(والا)

4.و چهارمین آرزوی مونا:یه غول چراغ،که چی کار کنه؟خیلی سادس،که در طول روز لیوان چایی های مونا رو از گوشه کنار خونه جمعشون کنه،کاغذارو مرتب کنه،خلاصه هر چیزی رو که من به هم میریزمو اون مرتب کنه!هوم!

5.هر چه سریعتر بمیرم!

خوب اینم 5تا آرزویی که میشد اینجا با شهامت و شجاعت گفت...

دوستایی که دعوتشون میکنم:

 

http://enigma.parsiblog.com/ (انیگماهیوی دوست داشتنی من)

http://zendaniyeomid.blogfa.com/(حسن هیو هو)

http://saadi.recent.ir/(جناب سعدی)

http://www.foroogh.de/(فروغ فرخزاد)

http://weathercool.blogfa.com/(سینا ی دلبستگی)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( جمعه 86/1/17 :: ساعت 12:5 عصر )

»» 20 درجه زیر صفر

وقتی ستاره ها میبارند

آسمان دلم بارانیست

وقتی باران از گونه های من لیز میخورد

شهر من بارانیست

گریه تنها پناه است

میدانی؟

اشک دیوار است

دمای احساسم به 20درجه زیر صفر میرسد

تمام رویاها درلایه درونی احساسم یخ بسته اند

و شادیهای زودگذر بر یخ قلبم لیز میخورند

این شب ،مرا از شهر پرگریه ام جدا میکند.

باران که میبارد

تنم بوی پاره های شب میگیرد

حسم آغشته به سیاهی شب است

 تنم مثل کاغدهای باران خورده کتابی

زرد شده.

آخر میدانی؟

آسمان  هم گریه اش میگیرد

وقتی که شب میشود

وقتی که چراغهای همسایه روشن میشوند

وقتی که صدای خروسها دیگر بلند نمیشود

از آن ناکجای شهر...

شبها شعرهایم را میسوزانم

و خاکستر شعرها در هجوم اشک گم میشوند

و هق هق آسمان شبم را همچو روز روشن میسازد

هنوز ازنور رعد و برق بیشتر از صدایش میترسم

حالا هم شب است و هم بارانی

هوای احساسم 20درجه زیر صفر است

این را از باران پشت پنجره میتوان فهمید

بیا  با من ببین...

مونا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( سه شنبه 86/1/7 :: ساعت 10:14 عصر )

»» نفس تازه

اگه میتونستم با یه پاک کن همه تقویما رو،تاریخا ، همه زندگیای گذشته رو،همه و همه رو پاک میکردم. یه پاک کن میخوام تا همه نامها،همه چهره ها رو  از گوشه کنار دلم پاک کنم.تا خودمو از تو آینه پاک کنم. یه پاک کن میخوام تا یه ماه تازه و گرد اون پایین دریچه، رو تن این شب  سیاه بکشم.. آره یه پاک کن میخوام تا همه چیزو پاکِ پاکِ کنم ...

بعد با ذغال طراحی،دور خودم یه دیوار بسازم، درست مثل دیوار چین.یه دیوار بلندو محکم.بلندتر از هفت آسمون خدا و محکم تر از دل همه فرشته هاش.

پس  عیدی واسه من فقط یه پاک کن بیار

شراب شیرازش با من....

(اینم واسه این که ثابت کنم، منم مهمون نوازم...)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( پنج شنبه 86/1/2 :: ساعت 11:17 صبح )

»» یک شعر ...

 

باید بگم که این واسه استادیه که بینهایت دوسش دارم و در برابر این احساس واژه ها  به یاری من نمیان.چیز زیادی واسه گفتن ندارم.فقط این شعرمو  به زیباترینم تقدیم میکنم

استاد عزیزم  نفیسه ضرغامی.

حالا بارون میاد،اینم تنها چیزی که  مونا امشب داشت:

 

 

برایم روزبود

 و شب

و خود بی زمانتر از همیشه

در میان نورهای رنگین نشسته بود

وقتی که شب از میان گیسوان بافته اش

سر میرفت

شب ما هم از راه میرسید

وقتی که در چشمانش ستاره ای میسوخت،

من شعری نداشتم تا در برابرچشمانش بگسترم...

هیچ نداشتم،

مگر سکوت

که از چشمانم به سیاهی چشمانش میرفت

و به من بازمیگشت.

او که در میانه آینه بود.

و صداش طنین رنگهای آشنایی

و نگاهش آواز کولیان افق های دور.

لهجه اش شبیه فرشته های حوالی آسمان هفتم بود

و من که همیشه در خواب و رؤیا

در حلقه ای از فرشته ها گمش میکردم!

ستاره داوود  که در چشمانش میسوخت

همه کائنات به یکباره  روشن میشد.

میدانی؟

حتی دل درویش هم روشن میشد

و یا هو از سر میگرفت.

تا هنوز کنارم نشسته ست

اما انگار که در زمانی دیگر

 در آینه  مشغول بافتن گیسوان شبست

و همچنان که در طنین این عود میرود،

 به دورترین جای خدا

حلقه فرشتگان تنگتر میشود

و من تنها روشنایی روز را میبینم

که میگویدم

او همین نزدیکیست

نزدیکتر از تمامی نادیدنی هایت.

 

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( پنج شنبه 85/12/24 :: ساعت 10:40 عصر )

»» روسپی

 

 

سلام ،این  یه کم  طولانیه.حوصله نداری؟به من چه !خوب نخون!


 

دلم از چهره همیشگی خودم لبریز شده

وقتی بی هیچ کلامی،سخن می گویم

وقتی غم از چشمانم سر میخورد

وقتی دلم  با اشارت کوتاه مرگ

در عمق اندوه،بال و پر می گیرد

چقدر  عجیب دلم رسوا شده است...

و دنیا با تمام غرورش

در چشمانم  همچون چل تکه دوزیهای مادرم

هزار تکه میشود

و از گونه هام سر میخورد...

خدای پروانه ها هنوز هم در مراسم مرگ

نقل و شیرینی قسمت میکند.

هنوز در مراسم سنگسار پروانه ها

با عینکی دودی به عروس تازه اش مینگرد

به روشنای  گیسوان یک روسپی

که عاشقانه به خاک سپرده میشود

آه،روسپی ساده ای

که  بوسه هاش زخم هزاران  انسان را التیام میبخشید

اکنون به خاک سپره میشود...

و خاک مزارش  همچون آغوش هزاران معشوقش از سنگ است

از سنگ هایی که از دل مجنونها مهربانترند ...

دخترک روسپی

گیسوان روشنش از خون زخمهاش گر گرفته است

و زخمهاش

که چشمان همخوابه هایش را

هنوز هم  تحریک میکند.

سنگها که پیکرش را با باران بوسه غسل میدهند،

خاک مزارش میشوند

بوسه هایی که زخم میزنند بر سپیدی پیکرش

در پیش روی جماعت بی گناه

گیسوان گر گرفته اش با ذرات نور هم خوابه میشوند

کرکسانی که سنگ به دست

به تماشا ایستاده اند

با دندانهای سپید می خندند

می خندند

و می خندند...

روسپی خسته ای

که روشنای گیسوانش همچون گندمزاری بی بدیل بود

در میان سنگ پاره ها به خواب میرود.

بارها با مرگ  خفته است

دیگر از مرگ هراسیش نیست

نه،از بوسه نمی هراسد

ترسش از لبخند خداییست که با چشمان ورم کرده

از پشت عینک دودی به او مینگرد

خدایی که زیاده رویهای شبانه اش

را پشت شیشه های تیره ،عینک می پوشاند

خدایی که آخرین خدانبوده است

خدایی که بوسه را به پزشک قانونی میبرد

و نماز می خواند

و صلوات میفرستد

به دنبال دریافت  مجوز هم خوابگی با مریم مقدس

راهی زیارت میشود

زیارتهای همیشگی

طوافهای بی پایان...

او با عینک دودی قرآن می خواند

و هرشب با پاره ای از آسمان هم خوابه میشود

و فرداش در مراسم سنگسارش

برای جبران بوسه ها حاضر میشود

با چشمان ورم کرده

خدایی که غم امت مسلمان را در سینه دارد

و هوس قدیسه ای  باکره

او را در صف نمازگزاران جا میدهد

خدایی که دیوانه وار تنهاست

وحکم سنگسار پروانه ها را امضا میکند

و برای همه دعا میکند

او دعا میکند که خداوند از روسپیان نیز  بگذرد

و بر تعداد حوریان بهشتی بیافزاید

او دعا میکند که این روسپی خسته هم به بهشت رود

تا در بهشت ،بی هیچ پولی با او هم خوابه شود

او در دل این گونه دعا میکند .

و شبهای قدر قرآن بر سر میگذارد

و تمامی حوریان را یک جا طلب میکند

او دعا میکندو شیطان میگوید، آمین

تو هم بگو آمین ...

آمین!

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( یکشنبه 85/12/20 :: ساعت 1:59 عصر )

»» لیلا

 

 دلم مثل غروبهای جمعه،

بی سر و ته شده

...اما تو از کدامین شعر به من بازرسیده ای

که سبزی پیراهنت ،

بوی یأس باران خورده میدهد؟

 

 

شترها که آهنگ رفتن میکنند

من هم شعرم را گم میکنم

اما دلم بی قرار رفتن است

دلم به سبزی پیراهنت حسادت میکند.

 

تازگی ها طعم همه چیز شور شده

مثل اشکهای من

مثل بوسه های تو

...

 

خبر تازه ای نیست

جز این که ،مجنون های همه دنیا

از بس که  برای خاطر قورمه سبزی های شور

 داد زده اند

صداهاشان گرفته

و لیلاها ،تا هنوز دستور دم کردن حریره بادام را

از لابه لای سطور بیستون میابند

 

...و من مانده ام و یک دل عریان

و اشکهایی که همه قورمه سبزیهای دنیا را شور کرده

و داد مجنونها از آسمان هفتم هم گذشته است

گوش کن...

 

...و من وقتی که آسمان ابریست

دلم ستاره میخواهد

آسمان بوی ستاره تازه میدهد

و من دلم بی قرار رفتن است...

 

 

مونا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( جمعه 85/12/11 :: ساعت 7:4 عصر )

»» ya



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مونا دلاوری ( یکشنبه 85/12/6 :: ساعت 4:43 عصر )

<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نقاشی های مونا دلاوری در آن سوی هیچ
...
عبور
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 8
>> بازدید دیروز: 15
>> مجموع بازدیدها: 191834
» درباره من

آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم
مونا دلاوری
مونا هستم.

» پیوندهای روزانه

خیام [137]
عباس معروفی [119]
احمد شاملو [135]
حضرت سعدی [122]
کتاب سیاه [189]
مجله تندیس [128]
13 [240]
عکاسی [422]
انجمن عکس شیراز [154]
آژانس عکس ایران [153]
خانه هنرمندان ایران [177]
گالری سیحون [140]
سیاوش قمیشی [163]
هنرمندان [147]
دکتر شیرین نوروی [181]
[آرشیو(15)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
آن سوی هیچ ،فراسوی مرزهای تنم[65] . من و حرفهای ساده دلم[12] .
» آرشیو مطالب
2
1
نقاشی های مونا
اینجا مونا می نویسد
عکس ها
3

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

انیگما
خاطرات یک خاطره نقاش
زندانی امید(حسن و امیر حسین)
لحظه ای مانند اکنون(سپیده)
نیما نیلیان
نیما فتوبلاگ(نیما نیلیان)
با دستهای رنگی(سرور محمودی)
رنگ شب(ایرج سالاروند)
زندگی نامه(احسان واله)
خاطرات یک دختر
فصل گستاخی
لاف در غریبی
...همین جا روی زمین...
دست نوشته های یک جادوگر
مادرک
درد دل کلاغ سیاه
پرانتز کارتون(عباس ناصری)
یادداشت(مجید احمدی)
آرام سرزمین ذهن من...(آلبالو گیلاس)
ارتباط با ارواح و سیر و سلوک(محمد)
هیچ اگر سایه پذیرد من همان سایه هیچم(مسعودآوک)
دیگران
نسیم روح نواز(مجتبی)
دلبستگی(سینا تنها)
I DESERVE TO LOSE
روزهای بارانی(شیما و صالح)
فروغ فرخزاد
حسین پناهی
بخارا(مجله فرهنگی هنری
کاه گل(سالی)
چرند و لوند(سالک است ، او)
کلاغ(ادبیات و فلسفه )
معماری پارس(اولین ماهنامه الکترونیکی هنر ومعماری ایران)
معماری
معماری در گذر زمان و مکان
مونا(عکس)
استاد بهنام کامرانی
علی سلطان کاشفی
گفته هایی از نگفته ها(امیر)
راز شمع(علا)
تصویرگری
انجمن وبلاگهای هنری
استاد رضا هدایت(نقاشیهاوداستانهاویادداشتها)
کارگاه
گالری الهه
کاوه گلستان
حسین ذبیحی(من رفتم،میروم جایز نیست)
دف و کوزه(داریوش چهاردولی)
A loney BOY(امیر حسین)

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان







» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب