بی هیچ بهانه ای گریستن
و این شبهای بلورین را ازتو دارم
وصدا که همچنان میرود به سوی اوراد شبانه...
انتهای همین کوچه،
خانه باد است
این لحظه،خود را سخاوتمندانه قسمت میکند
بین من و تو
روسپی خسته ای که قلبش خورشید است
و صداش ،پچ پچ باران پشت پنجره
وگیسوانش به رنگ ردای توست!
بین تو و آه های بی چرای من،
چند سال نوری راه است؟
حادثه حضورت
قابله هر شب شعر های من است
این وهم،این آسمان آبی
رخسار توست
با هزاران کنایه تو را می خوانم
وگم میشوم در سایه این بن بست
در این لباسهای مشکی
گم میشوم،
وقتی دستت را به سوی من دراز میکنی
گم میشوم در دستان سنگیت
که همچون حباب میرهد از دستانم
گم میشوم در تو
در انحنای گیسوان به شب مانده ات!
مولای بی چراغ
بی ستاره گم شدن در کوچه ها را دوست دارم
ردای ارغوانیت
گم میکند مرا...
گم شدن درحریم امنت را می جویم
در این شب بلورین