و چقدر این شب درهم است
وقتی که وقتی نیست
و چاره ای نمانده برایت
مگر پرسه زدن
در کنار معشوقی که برای ابد مرده است
و در زیر پوست تو به خاک سپرده شده
و غم چهره در هم میکشد
و تو آن سو تر از خودت،نشسته ای
"نوشتن این نامه به پایان رسید؟"
نشسته ای در گم ترین جای دلم
و هی در خاموشی سیگاری زنده میشوی
کاش خدای این شب،
تمام نقاشان دنیا را به خاک سپارد
کاش امشب تمام زیگوراتها ی قلب تو
از نو ویران شوند
و این تقویم دیواری اتاق
دوباره از نو تمدید شود
کاش امشب تمام شبهای دنیا باشد...
"خدای بینوای من
هنوز نوشتن نامه ات به پایان نرسیده؟"
بگو،
بگو تمام ستاره ها امشب برای همیشه به خواب
من دیوانه باز خواهند گشت
بگو،
بگو که امشب شبترین شبهاست.
خدای خسته از این همه مردن
بگو که مرده ای!
بگو در گوشه ای از همین شب به دار آویختنت را
به شادمانی گریسته ای!
خدای چله نشین
شاعران را با سرهای بریده،بسوزان
تا من در سیگار بعدی تو
دوباره
مرگ تمام کشته هایت را آرزو کنم!
و بار دیگر هاتفم را درآخر شامی دیگر،باز یابم
پیش از صلیب
تبسم
وپوچی قلب