چقدر این تنهایی
این تندی تربانتین
کوچکی این خانه حتا
خوب است.
بهار که می آید
پرسه زنان زمستان را در خیالی
طی میکنیم.
تنگنای خیال زمستان
و
سنگینی آسمان بر گلوی من
خیال جاودانگی در مرگ ترانه های ناگفته ام.....
برفی که با مردن ،عریانی مزارم را
میگرید و میگریاند.
تو راهی آن سوی واژه ای
وقتی مرگ
میمیرد در پیش چشمانم
نه عصایی در دست و نه معجزه ای در نگاه...
از جداره های تاریخ بیرون میزند حضورت...
نامت ،هم نشین تلخی این چای است
و خیالت همدم این سکوت...