• وبلاگ : آن سوي هيچ ،فراسوي مرزهاي تنم
  • يادداشت : بازي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 31 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام خودم.خيلي وقته كه ديگه نظر ندادم اينجا .حالا اومدم بت بگم.حالا كه اين چند خط (كه بش ميگن شعر )خونده و نخونده اينجا نشسته ميگم.تو اين دنياي مجازي ميگم.گاهي لازمه كه من و تو اون قدر با هم غريبه شيم كه واسه هم كامنت بزاريم و يك نوشته رو كه هم متعلق به تو هست و هم من رو مثلاً نقد كنيم.گفتم نقد،ياد كلاس سوري افتادم.اونا سعي ميكردن كه نقد عكس رو به ما ياد بدن و تو سعي ميكردي صداي چريك عكس گرفتن ذهنتو آهسته و آهسته تر كني...ميدوني كه وقتي از روي اين شعر ميخونم يه چيز ديگه ميخونم و فعلامو كلهم عوض ميكنم.ميدوني كه به اين كارت ميگن بي ثباتي!؟.اما زندگي و شعر تو مثل داروي ثبات عكاسي ميمونه.اگه توش كم بموني،بعد از يه مدت تو نور تغيير رنگ ميدي و اگه زيادم بموني بازم تغيير رنگ ميدي...اومدم بگم منم كه خود تو هستم مثل بقيه آدماي مجازي شعرتو ميخونم...اگه مي خواي حقيقت امر رو بدوني اينه:منم به اندازه بقيه واسه تو مجازيم.و به قول تو :هوم!