• وبلاگ : آن سوي هيچ ،فراسوي مرزهاي تنم
  • يادداشت : گره هاي زمان و حضور ا نسان!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ك آه!گل -سلان 

    زيباست انساني که مي انديشد.

    .............

    به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد
    به جويبار كه در من جاري بود
    به ابرها كه فكرهاي طويلم
    بودند
    به رشد دردناك سپيدارهاي باغ كه با من
    از فصل هاي خشك گذر مي كردند
    به دسته هاي كلاغان
    كه عطر مزرعه هاي شبانه را
    براي من به هديه مي آوردند
    به مادرم كه در آينه زندگي مي كرد
    و شكل پيري من بود
    و به زمين كه شهوت تكرار من درون ملتهبش را
    از تخمه
    هاي سبز مي انباشت سلامي دوباره خواهم داد
    مي آيم مي آيم مي آيم
    با گيسويم : ادامه بوهاي زير خاك
    با چشمهايم : تجربه هاي غليظ تاريكي
    با بوته ها كه چيده ام از بيشه هاي آن سوي ديوار
    مي آيم مي آيم مي آيم
    و آستانه پر از عشق مي شود
    و من در آستانه به آنها كه دوست
    مي دارند
    و دختري كه هنوز آنجا
    در آستانه پرعشق ايستاده سلامي دوباره خواهم داد

    -فروغ-

    خيلي خوبه که دنيا رو با چشم ديگه اي ميبيني.

    لذت ميبرد مرا....هميشه آفريننده باشي.