• وبلاگ : آن سوي هيچ ،فراسوي مرزهاي تنم
  • يادداشت : 2
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    تو
    تنهايي ـ
    به مردن
    که کني انکارـ
    آواره گي /
    به بن بست ـ
    خانه هاي ذهن دريده
    به جستن ـ
    به خط
    و شيار راه
    که زمين و سطح
    کشيده آسمان ـ
    به شانه هايت سنگين/
    که ـ
    مانده هنوز ـ
    به راه ،
    همان ـ
    مرزگشوده دلتنگ ...
    گنگ/ لنگ ـ
    که تو رفته ي
    ز خواب هاي ـ
    ياد من .
    تو /
    تنهايي /
    که پشت ـ
    پلک هاي من
    به خواب رفته ا ي ،
    هنوز
    .
    و
    حس رنگ عاليست
    اما هجو شهر كشور به رنگ وبريدن ودريدن
    وچسبانده
    دلتنگ بود سخت _
    شهر ي كه چشم دارد
    تو.