• وبلاگ : آن سوي هيچ ،فراسوي مرزهاي تنم
  • يادداشت : شوكران
  • نظرات : 1 خصوصي ، 22 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + سرور 
    سلام
    من آپم
    تشريف بياريد
    خوشحال ميشم![قلب]
    پاسخ

    سلام سرور !ديگه از عجبي گفتن به تو خودم خندم ميگيره!چشم خدمت ميرسيم اگه قابل باشيم...(ما ها اينجا دست ديد و باز ديد عيد نوروزو از پشت بستيم به خدا،شعرامون اين وسط نقش ......هر چي فکر ميکنم اسمش نمياد همون ميوه ،چي بود؟نقش همونو بازي ميکنن!)
    كسي ديگر ، دو هزار سالي آنسو تر ... قبل از شام آخر ... آرزوي مرگ نكرد ... پاي 12 تن را شست و به جلجتا شد ... !
    پاسخ

    سلام ، قهوه و سيگارم خوبه ها ،اما چايي ي چيز ديگس!
    سلام دوست عزيز . . .
    دو نقطه ؛ که يکيشان لحظه لحظه دورتر مي شد . . .
    دو نقطه از دو تا سيگار روشن ماند و من ماندم
    فريب جاده دستان تو را از دست من دزديد
    سکوت کوچه و کولاک بهمن ماند و من ماندم
    سقوط آزاد مدتيست که بروزست و منتظر شنيدن شما.
    تا ديدار دوباره. . .
    يا حق
    پاسخ

    هميشه فکر ميکنم سقوط غير آزاد چي ميتونه باشه؟و اصلا متضاد آزاد چي ميشه؟گفتم آزاد ياد داوود آزاد افتادم!گفتم داوو آزا يادم افتاد هنوز شام نخوردم!گفتم شام ياد شام آخر،گفتم شام آخر ياد سينما ،گفتم سينم ياد مرمت و......................راستي يه شعريم اينجا بود!يادم رفت!

    چيزي نمانده صبح بيايد

    چيزي نمانده ما و شما آشنا شويم

    چيزي نمانده ماه بخوابد

    چيزي نمانده شب برود

    غصه كم شود

    چيزي نمانده چلچله آواز سر دهد

    تا غربت از حوالي ما گم شود

    غريبه شود

    چيزي نمانده صبح بيايد كه ما همه

    در پشت كوه هاي غربت شب جان سپرده ايم .

    .

    .

    .

    از فروتنانه ي حضورت مسرور و مغرورم

    و زيبا بود ـ بي هيچ کليشه و تکرار تعارف ـ در پايان شعرت از درازاي انگشتان لاغرم بر کيبرد فرود آمد،همسايه ي عزيز،شعرت را رقصيدم.

    هميشه هايت شاد.[گل]

    سلام! كارت سطرهاي خوبي داشت ولي مي تونست پرداخت بهتري داشته باشه
    پاسخ

    ببين شعر من چقدر مودبانست!ياد بگير!آهان پرداخت بهتر تو رو خدا ميدونه يعني چي!(شوخي کردما اما دلت خواست جدي بگير)!
    مونا او
    سلام
    لذت مي برم از مسير رو به جلويت .اما درنگ وآرامش را داشته باشي.
    نوبت
    مي رسد
    کدام دريغ ،
    هنگامه اينجاست
    به پيچ واگشت تاريکي
    مانده روشن
    بر لبان تو خاموش
    به تخت
    آفريدنت
    که
    هي جار
    او ديگر
    نمي آيد
    .
    پاسخ

    سلام ايرج عزيز!مرسي از اين که به من سر ميزني ! شما دوست بزرگ من هستي ،(شايد واقعا به خاطر تعداد پاييزهايي که ديد شعراتون تا اين حد پخته و قوي شدن) و من واقعا شعراي شما رو دوست دارم...بازم مرسي که به اين جا اومدي
    سلام ...
    امروز از اون روزاس که هواي دلم بارونيه ...
    بي خود و بي جهت حالم از عالم وآدم و غير آدم گرفتس...
    اين شعر تقديم به تو تا اگه کدورتي هست پاک شه:
    مردان باران خورده پوسدند در خويش
    اما نگون مانديم ما بي هيچ تشويش
    برشانه مان تنها ترک روييد و تابوت
    تاول به تاول بيشتر رفتيم در پيش
    آوازمان بر سينه هاي تفته باريد
    دشتي دوبيتي رسد و ني هاي غزل کيش
    کشکولمان خاليست اما... يک تبرزين
    برشانه مان ماندست از نسل دراويش
    داروغه ... قبل از آنکه هوهو سر بگيري
    در کار بعضي شهنگان خود بيانديش
    ---------------------------------------------
    کشکول اگر خالي شود ما مٍي فروشيم
    شمشير ميگيريم و هوهو ميفروشيم
    پاسخ

    سلام انيگماي عزيز!کدورتي نيست و نبوده! فقط و قتايي که بارون مياد ،يادمون ميره اين که دنيا خيس شده از اشکاي ما نبوده،خيال مي کنيم اين ما بوديم که گريه کرديم و باقي گريه آسمون ميشه کار هر صبح و شب ما....و اين ميشه که قرنه گذشته و ما نفهميديم هنوز چي شد که گريه کرديم....

    سلام

    سر نمي زني ازت گله دارم

    پاسخ

    سلام !تازه ،من از دست خدا هم گله دارم!!!!!!!!!!!!

    سلام مونا !

    ...

    من در بهار يک هزار و سيصد و شصت و دو به دنيا آمدم

    انقلاب راشنيده ام...

    و من در زمستان آغاز وحشت دوم به دنيا آمدم

    من هم انقلاب راشنيده ام

    و بايد گم مي شدم

    و بايد مي رفتم

    تا وحشت را

    فقط در خاطرم بغل كنم...

    من ياس خانه ام را هنوز

    در دست هايم دارم

    هنوز...


    پاسخ

    سلام نازنين جان!توي حياط کودکيم يه دونه درخت ياس بود ...همه اقوام مي خواستن يه قلمه از اون داشته باشن اما هميشه همه اونا شاکي بودن که چرا عطر ياس شما فرق داره؟!!!!!!!!!ميدوني ياس وقتي جاشو پيدا ميکنه عطرش يه چيز ديگه ميشه!اون ياس هايي که تو دستاي تا هنوز هستن هم همينطور....مرسي که اومدي به اين جا!دنياي به ظاهر مجازي من....
    موناي عزيز از شعرت لذت بردم.فكر ميكني روزي بيايد كه همه مان تنها از روز بگوييم و شبهايمان در پناه دستهاي معشوقي كه تا ابد هست نوراني باشد؟نميخواهم باور كنم اين فراق ابدي است!
    پاسخ

    سلام مادرک !روزي بياد که شب نداشته باشه؟روزي که از خاطرات اين روزهاي بي خاطره بگوييم!نميدونم بايد چي بگم!مرسي که اومدي!

    هو110

    سلام

    همه ميگن از خوندن شعرت از ديدن عكسهات و نقشهات خوشحال شديم لذت برديم خوب بود عالي بود و........

    اما من نميخوام حرف ديگران رو بزنم ميخوام بگم تو خوبي چون هستي مينويسي چون من هستم ميكشي چون او هست

    اينو همه بدونن كه منم من مني به دور از تكبر و غرور اين من من جسمي نيست من ذاتي هستش من ذاتي من باعث ايجاد اين شعر ها شده چون من خداي چله نشينم خداي خسته ام صليبم نقاشم شاعرم خداي بينوايم جهنمم زيگوراتم ...........

    من هاتف هستم

    هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد........

    يا علي

    هاتف علي

    پاسخ

    آره ،همه ميدونن اينا هاتفانه هاي منه!(گفته بودم آشنايان من کوه و ابر باد و بارانند،دريا و درخت،انگار نميشه در برابر اونا هيچ راز ي داشت....در برابر تو ...هاتفِ هستي )حالا هم که:بشد به رندي و دردي کشيم نام و...............

    سلام مجدد ...

    ممنون از توضيح كامل و راهنماييت...

    كاملا موافقم ، اگر نتونم با شعر ارتباط برقرار كنم بهتره سعي نكنم با منطق باهاش بجنگم يا سعي در هضم مرحله به مرحلش كنم ....

    العان كه غير منتقدانه شعرت رو ميخونم از يك سري تعابير بسيار لذت ميبرم مثل: خواب = وقتي كه وقتي نيست ...

    فقط يه سوال كوچولو ...

    شعر چطوري مياد ؟ به يك سري تصاوير ذهني فكر ميكني بعد جملات پشت سر هم ميان ؟

    يا نه به يك سري جملات و كلمات فكر ميكني اونوقت شعر مياد؟

    من خيلي دلم ميخواست كه ميتونستم شعر بگم ، شرايطش رو هم داشتم . مثل تنهايي ، سختي ، شكست عشقي و...

    ولي هيچ وقت شعر نتونستم بگم ، با اينكه خيلي از شعر هايي كه ميفهمم لذت ميبرم ولي چه كنم . مثل خط ميمونه من بين هنرها عاشق خطاطيم بخصوص سياه مشق ، يه بار تو دوران دانشجويي خونه يكي از همكلاسيام افطار دعوت بودم ، از اول مهموني تا آخرش تو نخ يه تابلوي سياه مشق برجسته بودم كه بفهمم چه شعري نوشته ...

    خاطرش هيچ وقت از ذهنم نميره چون وقتي آخر مهموني از يكي از بچه ها پرسيدم با اولين نگاه گفت خوب ملومه ديگه ....شعر خوند ولي من نه شنيده بودمش ، نه يادم موند....

    پاسخ

    بازم سلام!احساس کردم يه طعنه پشت حرفاي اين بارت بود!اما با اين وجود ......شعر چطوري مياد؟تا حالا بش فکر نکرده بودم !يادمه بچه که بوم هميشه با خودم فکر مي کردم من حتما يه روز شاعر ميشم (اون موقع هنوز سواد نداشتم ،چيزي که الانم ندارم)!اما الان ديگه اصراري ندارم که شعر بگم،فقط گاهي وقتا دلم مي خواد حرفامو بگم تا بتونم بگذرم از خودم ،از اين مرحله!گفتي خط!يادمه يه زماني متنفر بودم (و هيچ وقت نتونستم حافظ نستعليقو بخونم ،البته هيچ حافظي جز حافظ شاملو من يکيو نمي طلبه!)الان اين قدر ذهنم در همه که اگه قرار باشه ادامه بدم خدا ميدونه به کجا ميرسه حرفام!اما:خداي چله نشينشاعران را با سرهاي بريده،بسوزان!

    موناي عزيز سلام ...

    من گيج شدم ...

    چند تا كاركتر هست كه نتونستم هضمشون كنم . يكي خداي چله نشين.

    خداي خسته ... من ديوانه ...خداي بينوايان من ...

    و جالبه اين اتفاقات در وقتي مي افتد كه وقتي نيست ...

    منظور از نامه ، زندگيه ...؟

    و منظور از نقاش ، آفريننده هاي زندگي ؟

    نشسته اي در گم ترين جاي دلم

    و هي در خاموشي سيگاري زنده ميشوي

    تا من در سيگار بعدي تو

    دوباره

    مرگ تمام کشته هايت را آرزو کنم!

    اين قسمت اگر امكان دارد توضيح دهيد ؟؟؟

    ببخشيد اگر نتونستم هضمش كنم ...

    پاسخ

    توضيح؟!!!!!!!!!!تازه همينو هم زيادي گفتم!شعر خودش توضيح احساساته (واسه من آني)حالا اين توضيحو دوباره توضيح بدم؟چيزي که ميتونم بگم اينه که فقط بر اساس يه خواب بوده!و از اونجايي که ما خوابامونو کامل يادمون نميمونه و ميشه ترجمه يک ترجمه ،شعري که از اون حاصل ميشه هم يقينا يه کم گنگ از آب در مياد!و خدا ي خسته=خداي چله نشسته=هاتف=شاعر=صليب=من=نقاش=نامه=خداي بي نوا=ميز=صندلي=جهنم=زيگورات=تو= او=0!به نظر من همه اينا و تمام چيزا ي ديگه مترادف با ايناست!شايد بهتر باشه ادامه ندم !همه ما آدما دچار خيال فهميدن ميشيم!اما حقيقت اينه که هيچ وقت همديگرو درک نميکنم که شعر يا نوشته همو درک کنيم!ما هر کدوم يه شرايطي داشتيم که اون شرايط باعث شده که يه ذهنيت از دنيا در ما به وجود بياد!من در بچگي لباسي داشتم که بافت نرمي داشته و آبي رنگ بوه و چون با اون لباس خاطرات شيريني دارم پس اگر در بيريختترين نقاشي دنيا اون آبيو ببينم ميگم واي عجب کاريه!خيلي عاليه!.........همين!به هر حال پيشنهاد ميکنم اگه در همون بار اول شعري به درونت راه نيافت سعي نکني بر اساس عقل و منطقت باش بجنگي تا که هضمش کني!مرسي که اومدي!مثل هميشه مهمون انک تبسم و خاطرات شيرين کودکي باش!

    سلام دوست عزيز

    خيلي ممنون كه خبرم كردي

    شعر زيبايي بود

    از خوندنش لذت بردم

    منتظر خوندن كارهاي جديدت هستم

    شاد و در پناه حق بماني

    پاسخ

    سلام مهدي!مرسي که اومدي!مرسي به خاطر آرزوهاي خوبت!اما به منم ياد بده که چه جوري از خوندن همچين شعري اونم با نام شوکران لذت بردي؟!!!
    موناي عزيز ممنون كه به من سر زدي خيلي دلم ميخواهد الان شعرت را بخوانم ولي كلاسم دارد شروع ميشود ترجيح ميدهم سر فرصت بخوانم.
       1   2      >