مونا بدو اومدم !! با همين رخت و لباس خونه !!! نرسيدم حتي دستي به سرو روم بكشم!!...چيكار كنم مونايي ديگه !!!
خوش بحال اين استاد !!...چه تعابير زيبايي بود تو اين شعر!!
هيچ نداشتم،
مگر سکوت
که از چشمانم به سياهي چشمانش ميرفت
و به من بازميگشت
......................
و من تنها روشنايي روز را ميبينم
که ميگويدم
او همين نزديکيست
نزديکتر از تمامي ناديدني هايت.
.........................
مممنون كه اين احساس قشنگ رو با ما هم قسمت كردي