• وبلاگ : آن سوي هيچ ،فراسوي مرزهاي تنم
  • يادداشت : 2
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    شهر گِل

    باران پاك، نمي شناسد به خود

    گِل هاي بالقوه، تودگان خاك،

    براي آسمان شاخ و خط و شانه و نشانه مي كشند

    آن پايين،

    مردم وكارهاي مردم

    زير و ميان سازه هاي ناساز

    مي خيزند و پست

    آن بالا،

    ابرها به قهرها

    مي آيند

    مي روند

    نمي بارند

    نمي بارند

    پاسخ

    اونور خط يکي يه شعر ميخونه ،مونا ساکت ميشه ،اونور خط يکي مکث ميکنه،مونا ساکت ميمونه.اونور خط يکي هنوز شعر ميخونه ،مونا خودش تبديل به سکوت ميشه ...حالا ديگه سکوته که حرف ميزنه ،سکوته که اونور خط مکث ميکنه !خداحافظي ميکنه.نقشا رو صفحه سفيد بوم ،مکث ميکنن !به احترام حسن هيو هو ،اونا هم هيچي نميگن !همه در بازي سکوت شرکت ميکنن و حسن تا هنوز داره شعر ميخونه .