سلام موناي عزيز ....
من برگشتم و اگه خدا بخواد تا سال ديگه هيچ جا نميرم ....
خيلي جاها رفتم و كلي هم حرف دارم ولي تو وبلاگ انيگما ديگه نمي نويسم چون لو رفته ....
اين بلاگو خوندم چند تا مطلب داره كه كلي حرف با خودش داره خيلي تمركز ميخواد و خيلي جالب بيان شده ، مثل اين مطلب : ميخواهم تنها باشم ، راحت تر بگويم ، ميخواهم باشم . اين كه وقتي احساس راحتي كردي و بقول معروف خودموني شدي حالا تنهايي خودت رو دليلي بر بودنت ميدوني و اينجوري ميشه برداشت كرد كه مونا دختر تنهايي كه نميخواد اجتماعي بشه ، مبادا كه ديگه كسي احساسش نكنه ...
اما اين مطلب : ميخواهم شب تو باشم ، نشون ميده كه تو شب روشنايي ميبيني نه تو روز و شبها عموما آدمها تنها هستن و اين هم باز به مطلب قبلي برميگرده ....
و شاهكار شعرت اينجا بود :
به اين درخت خميده پشت پنجره .... به او كه هميشه آمدنت را به نماز ايستاده بگو .... دمي قرار بگيرد ....
فقط حيف كه ادامه پيدا نكرده يعني معلوم نشد چرا ميخواي كه آروم و قرار بگيره ....
شاد باشي زود به زود ميام ببينمت ....