• وبلاگ : آن سوي هيچ ،فراسوي مرزهاي تنم
  • يادداشت : تصميم كبرا
  • نظرات : 2 خصوصي ، 27 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    سلام

    يه جواريي با اينكه اولين باره صفحه ات رو ميبينم ولي مطمئنم اخرين بار نيست ميدوني خيلي شبيه من هستي زمستان و مدارا و حس زير پوست

    كلاغ و خيلي از چيز هاي ديگت منو ياد خودم انداخت حتما به من سر بزن

    خيلي خوسحال ميشم

    همكنون...

    پاسخ

    سلام!چه جالب!از دنياي بيرون به ياد خودت افتادي!بيشتر از اينا از خودت ياد کن!سر ميزنم!منم خوش حال شدم از حضورت!

    مرسي از اين همه محبتت موناي عزيزم. تسليت مي گم. اميدوارم مادر بزرگت روحش شاد باشه. من از خوندن نوشته هات لذت بردم. نوشته هاي خودتند ديگه عزيزم؟

    ....

    بازم مرسي. راستي الان به روز كردم. قابل ديدي سر بزن عزيز دلم.

    پاسخ

    سلام کارولين نازنين!آره نوشته هاي خودمه!حتما سر ميزنم!چون خودم مشتاق خوندن حرفاي تازه کارولين هستم!
    ما ز ياران چشم ياري داشتيم ......
    پاسخ

    سلام انيگماهيو!چقدر قشنگ بود!اما دلگير!نه اين که دلگير باشه!اين که چرا !ما زياران چشم ياري داشتيم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!به هر حال همين که مياي کلي خوبه!حالا از اين که چي به مونا ميگي............نميدونم چي بگم!

    نميدونم شعر مردان باران خورده رو برات نوشتم يا نه؟

    پاسخ

    شعر حضور خودتو؟مگه نوشتنيه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!از کي نا گفته ها به نوشتن رسيدن؟

    من نمي گويم که با من يار باش من نمي گويم مرا غم خوار باش
    من نمي گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
    روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
    آه! در شهر شما ياري نبود قصه هايم را خريداري نبود!!!
    واي! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود
    از درو ديوارتان خون مي چکد خون من،فرهاد،مجنون مي چکد
    خسته ام از قصه هاي شوم تان خسته از همدردي مسموم تان
    اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلي،کسي مجنون نشد
    آسمان خالي شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان

    کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويي از فرهاد دارد تيشه ام
    عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
    گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود
    هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
    هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!
    هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريخت
    چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست
    گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنم
    حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:
    " ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم"

    حالم بد نيست غم کم مي خورم کم که نه! هر روز کم کم مي خورم
    آب مي خواهم، سرابم مي دهند عشق مي ورزم عذابم مي دهند
    خود نمي دانم کجا رفتم به خواب از چه بيدارم نکردي؟ آفتاب!!!!
    خنجري بر قلب بيمارم زدند بي گناهي بودم و دارم زدند
    دشنه اي نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمي پشتم شکست
    سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد
    عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ي انديشه ام
    عشق اگر اينست مرتد مي شوم خوب اگر اينست من بد مي شوم
    بس کن اي دل نابساماني بس است کافرم! ديگر مسلماني بس است
    در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ي مردم شدم
    بعد ازاين بابي کسي خو مي کنم هر چه در دل داشتم رو مي کنم
    نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
    بت پرستم،بت پرستي کار ماست چشم مستي تحفه ي بازار ماست
    درد مي بارد چو لب تر مي کنم طالعم شوم است باور مي کنم
    من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟
    قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!
    من نمي گويم که خاموشم مکن من نمي گويم فراموشم مکن

    سلام ...

    دلم به حال مردان باران خورده كه چال شدند خيلي سوخت ...

    مردان باران خورده پوسيدند در خويش .....

    تاكيد بر اينكه دلت ميلرزد كه مبادا صبا همين باشد ....

    اما بيشترين لذت رو با اين بين بردم :

    چگونه ميتوان با اينهمه تنهايي مدارا نكرد ......

    شاد باشي....

    من به روزم

    مهماني بيا کويرم مونا

    منتظرم

    اون تيكه( نكند صبا همين باشد) عالي بود

    به ما سر زدي نظر بده

    پاسخ

    ...................................شايد!اما کاش يه کم بيشتر نظر داده بودي نه؟

    اين همه مرد که در باران آمدند


    را کجاي قلبم چال کنم؟

    .............

    ......مونا شعرات خيلي خاص و جالب شدند....موضوع چيه؟!!

    پاسخ

    سپيده داشتم نگرانت ميشدم!چرا غيبي؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!آهان !ميبينم که خودت داري اعتراف ميکني که شعراي خودت که به طرز عجيبي قشنگ شدن واسه اتفاقيه که ما ها ازش بي خبريم!زود باش اعترافتو کامل کن!زود تند سريع!هوم همه منتظر شنيدن اعترافات سپيده هستيم!

    سلام

    چرا آپ مي كني خبر نميدي؟

    قشنگ بود واقعا .

    آپ كردم خوشحال مي شم بياي

    پاسخ

    سلام!مرسي که بي خبر اومدي!حالا چرا 2 شاخه گل؟نميشه 3 تا؟

    و چه زيبا بود مدادي كه نتراشيديم

    تصميم بزرگي بود

    پاسخ

    م.ف کوير!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!نه مداد بايد تيز باشه!با ماد نتراشيه که نميشه نقاشي کرد!ميشه؟!!!!!!!!!هميشه تصميماي کوچيک خيلي بزرگن!
     <      1   2