• وبلاگ : آن سوي هيچ ،فراسوي مرزهاي تنم
  • يادداشت : برف، يا كه من و تو!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    شعرت را رقصيدم

    ...

    به تنهايي ام كه مي رسم

    همه جمع اند و مادر بزرگ قصه مي گويد

    نفس خانه حبس و

    قليان تصنيف تنهايي را.

    اين دروغ نبودكه بر مي گردي

    ديديم همه جمع اند

    حتا دروغگوي چشمانت .

    هاي هاي ناگهان آواز

    تمام دليل ام از خواب رقصهاي نهاني مان بود

    كه خانه را مشوش تصنيف آخرين كرد

    به رنگ خاطره نشست خانه و

    پايان گرفت قصه آخر.

    همه دانستيم اين خواب

    تعبير ديروز آفتاب بود.

    .

    .

    .

    از نيلوفرانه ي حضورت سپاس.من هم ـ باور کن ـ دلم برايت ...

    دير آمدنم را فاصله مشمار

    هميشه هايت شاد[گل]