شعرت را رقصيدم
...
به تنهايي ام كه مي رسم
همه جمع اند و مادر بزرگ قصه مي گويد
نفس خانه حبس و
قليان تصنيف تنهايي را.
اين دروغ نبودكه بر مي گردي
ديديم همه جمع اند
حتا دروغگوي چشمانت .
هاي هاي ناگهان آواز
تمام دليل ام از خواب رقصهاي نهاني مان بود
كه خانه را مشوش تصنيف آخرين كرد
به رنگ خاطره نشست خانه و
پايان گرفت قصه آخر.
همه دانستيم اين خواب
تعبير ديروز آفتاب بود.
.
از نيلوفرانه ي حضورت سپاس.من هم ـ باور کن ـ دلم برايت ...
دير آمدنم را فاصله مشمار
هميشه هايت شاد[گل]