• وبلاگ : آن سوي هيچ ،فراسوي مرزهاي تنم
  • يادداشت : شوكران
  • نظرات : 1 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    چيزي نمانده صبح بيايد

    چيزي نمانده ما و شما آشنا شويم

    چيزي نمانده ماه بخوابد

    چيزي نمانده شب برود

    غصه كم شود

    چيزي نمانده چلچله آواز سر دهد

    تا غربت از حوالي ما گم شود

    غريبه شود

    چيزي نمانده صبح بيايد كه ما همه

    در پشت كوه هاي غربت شب جان سپرده ايم .

    .

    .

    .

    از فروتنانه ي حضورت مسرور و مغرورم

    و زيبا بود ـ بي هيچ کليشه و تکرار تعارف ـ در پايان شعرت از درازاي انگشتان لاغرم بر کيبرد فرود آمد،همسايه ي عزيز،شعرت را رقصيدم.

    هميشه هايت شاد.[گل]