سلام مونا !
...
من در بهار يک هزار و سيصد و شصت و دو به دنيا آمدم
انقلاب راشنيده ام...
و من در زمستان آغاز وحشت دوم به دنيا آمدم
من هم انقلاب راشنيده ام
و بايد گم مي شدم
و بايد مي رفتم
تا وحشت را
فقط در خاطرم بغل كنم...
من ياس خانه ام را هنوز
در دست هايم دارم
هنوز...