سلام مجدد ...
ممنون از توضيح كامل و راهنماييت...
كاملا موافقم ، اگر نتونم با شعر ارتباط برقرار كنم بهتره سعي نكنم با منطق باهاش بجنگم يا سعي در هضم مرحله به مرحلش كنم ....
العان كه غير منتقدانه شعرت رو ميخونم از يك سري تعابير بسيار لذت ميبرم مثل: خواب = وقتي كه وقتي نيست ...
فقط يه سوال كوچولو ...
شعر چطوري مياد ؟ به يك سري تصاوير ذهني فكر ميكني بعد جملات پشت سر هم ميان ؟
يا نه به يك سري جملات و كلمات فكر ميكني اونوقت شعر مياد؟
من خيلي دلم ميخواست كه ميتونستم شعر بگم ، شرايطش رو هم داشتم . مثل تنهايي ، سختي ، شكست عشقي و...
ولي هيچ وقت شعر نتونستم بگم ، با اينكه خيلي از شعر هايي كه ميفهمم لذت ميبرم ولي چه كنم . مثل خط ميمونه من بين هنرها عاشق خطاطيم بخصوص سياه مشق ، يه بار تو دوران دانشجويي خونه يكي از همكلاسيام افطار دعوت بودم ، از اول مهموني تا آخرش تو نخ يه تابلوي سياه مشق برجسته بودم كه بفهمم چه شعري نوشته ...
خاطرش هيچ وقت از ذهنم نميره چون وقتي آخر مهموني از يكي از بچه ها پرسيدم با اولين نگاه گفت خوب ملومه ديگه ....شعر خوند ولي من نه شنيده بودمش ، نه يادم موند....