• وبلاگ : آن سوي هيچ ،فراسوي مرزهاي تنم
  • يادداشت : درخت گيلاس
  • نظرات : 1 خصوصي ، 66 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بار ديگر لمس کنم سايه سخاوتمندت را بر تن پوش خاکيم ،

    بر زمينم،

    و بر شعرهايم ،

    و آه هاي بي پايانم که زاده غياب تو هستند!


    تا باز خورشيد سايه هامان را بربايد...

    ايناجاش اونقدر به دلم نشيت كه زير لب بي اختيار چند بار تكرارش كردم. محشر بود دختر ! دست مريزاد

    با شعرت نزديكي عجيبي داشتم

    انگار كه خودم تك تك اين جمله ها رو در درونم پروروندم و به روي كاغذ آوردم.

    .....

    ممنون از حضورت

    آپ كردي منو بي خبرم نزار دوست !


    پاسخ

    سلام بانو!ما آدما در دل يه خدا زندگي ميکنيم!پس يه جورايي خودت تک تک اين جمله ها رو گفتي!و امروز شعر من يک بار ديگه در نگاه تو متولد شد!مرسي...