• وبلاگ : آن سوي هيچ ،فراسوي مرزهاي تنم
  • يادداشت : زمان
  • نظرات : 1 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    احساس زيبايي بهم دست داد هر چند كه منظورش رو درست نفهميدم اما بسيار زيبا سروده شده بود

    سلام موناي عزيز

    خيلي وقته به كلبه كوچيك ما نيومدي

    عكسو ديدم پر ه!

    وبلاگم آدرسش عوض شده

    بازم بيا

    باز هم دوست دارم مونوول
    بعد از گذشت سالها اندوه و دلگيري
    حالا سراغ از اين من ِ دلتنگ نمي گيري؟؟

    مونا مونا هميشه قشنگ حرف ميزنه!!
    اصلا نميدونم چرا ميام اينجا منم يجور ديگه ميشم!

    خوشحالم كه اون قالب مسخره رو عوض كردي!(خودم هم يادمه قبلا گفته بودم خوبه اما بعدش فهميدم كه چه اشتباهي كردم گفتم خوبه!)
    اصلا ميدوني چيه،‏نيست تو عادت داري كامنتها رو جواب بدي آدم تحريك ميكنه كه بهت گير بده(چشمك+شوخي)


    خوب تاريخ و اولين بار نديدم ببخشيد!‏چرا ميزني؟(تشويش!)

    سلام دوست خوبم دلم براي خودت و وبلاگ خوبت تنگ شده بود من رو ببخش که دير اومدم سفر بودم و به اينترنت دسترسي نداشتم از ديدنت خوشحال شدم و حسابي لذت بردم به من سر بزن بعد از مدت ها آپ کردم
    پاسخ

    سلام جادوگر 150!منم حسابي دلم واسه نوشته هاي جادوگر تنگ شده بود.و مهم تر از اون اين که حسابي وقت خوندن حرفاي تو بود.

    سلام مونا

    هميشه طلوع آفتاب رو دوست دارم و همينطور غروب آفتاب

    پاسخ

    اين سر مقاله اخبار بود ديگه؟

    سلام مونا جان ....

    از توي شعرت ميشه فهميد تصوراتت چي بوده و ميشه چيزهايي رو كه ديدي رو ديد.

    مونا تو يه جاي قشنگ پر دار و درخت كنار رودخونه نشته و داره به افق نگاه ميكنه و لذت ميبره ...

    يه سايه از دور مياد ... سايه مردي كه آهسته قدم برميداره و غرق در افكارشه .... اصلا نميتونه بفهمه كه اين آدما چه جور موجوداتي هستن و چرا اين كارهارو ميكنن...

    بدون اينكه سلام بده ميشينه پيش مونا و بي مقدمه از افكارش كه ناشي از بدي هاي آماس به مونا ميگه . انگار اونم ميدونست كه مونا يه انسان عادي نيست ....

    از توضيح حرفهاش مونا فهميد كه عالم همه رسواي اويند و او ، رسواي عالم ....

    مونا در تفكرات آن مرد ميخواند كه هواي رفتن دارد وقتي خواست بگويد از پيشم نرو ، دير شده بود و او رفته بود ...

    غروب شده بود و صداي اذان از دوردستها مي آمد .... و مونا به دوردستهاي افق خيره شده بود كه چشمان آشناي آن مرد را ديد كه ذكر يار در دلش ميگويد و با خود زمزمه ميكند ...

    مرد را همانگونه كه مي پنداشت ، مي ديد . رداي سبز و چشمان روشن و غرق در افكار اما نگاه مرد به مونا نبود و بي اعتنا از كنار مونا گذشت .

    ساليان سال گذشت و مونا همه آدماهارا ، با مرد سبز پوش خود مقايسه ميكرد و نقطه اشتراكي بين آنها ميافت ...

    همه آنها چشمشان به نور ، روشن بود و همه جاي زخم زمانه را بر بدن داشتند و همه آنها به سوي نوري ميديدند در افق ميرفتند و هرگز باز نمي گشتند ....

    اين شاهكار بود مونا جان ، شاهكار .............

    شاد باشي

    پاسخ

    نميدونم چي بگم.....فکر ميکردم هيچ کس با اين شعرم نميتونه ارتباط برقرار کنه.....اما در برابر حرفاي تو شايد بهتر باشه سکوت کنم!ميتونم بگم هيچ وقت حرفات از ذهنم نميره؛انيگماهو.

    misi ke omadi esmam shivast khoshhal misham bazam biyai ba ghidatam movafegham bazam biya pisham webet bamazast

    پاسخ

    سلام شيوا جان.چشم بازم ميام.منم مرسي شدم که اومدي سراغم.
    اصلا به تاريخ دقت نكرده بودم!!‏
    قشنگ معلومه شعرهات پيشرفت كرده،‏ مونا من عادت به تعريف كردن ندارم!!‏اين يكي هم از دستم در رفت
    پاسخ

    عجب!اسم شعرم که زمانه،آخرشم که به اين وضوح تاريخ خورده!معلومه اصلاً حواست نيستا....عادت به تعريف نکردن!اين هميشه از ويژگي هاي پدر مادرا و استاداس!البته فعلاً جز ويژگي اصلي مرداي ايروني هم به حساب مياد. حسابي مواظب باش از دستت در نره ديگه....

    سلام.

    خوبين شما خانم دلاوري؟

    كارتون جالب بود.عكس پست قبلي هم زيبا بود.هم زاويه عكس و هم سوژه.

    وقت كردين سر بزنين .

    يه شعر گذاشتم.

    پاسخ

    سلام آقاي دلاور.چشم سر ميزنم.
    شعربانو، بانوي شعر و شب ، نيومدن منو پاي بي وفايي نزن،بي وفا شديااااااا
    ....
    زمان عطر عبورت ، هميشه سرخوش و خوشبو است / خوشا به حال زمان و خوشا به حال هميشه
    ......................................
    تو خامه اي ، من ناخنک
    .
    .
    .
    هميشه هايت شاد
    پاسخ

    پس بزارم به پاي چي؟خوب بي معرفتي ديگه!خودتم ميدوني!هميشه هايم شاد ديگه يعني چي؟!

    سلام مونا

    دوست داشتني بود يك كمي هم طولاني بود

    پاسخ

    سلام خاطره هو.اما فقط يه کم طولاني بود....بايد طولاني ترش کنم!تا ديگه هيچ کس نخونه اونو !

    سلام مونا خانوم!‏
    ديگه سر نميزني كلا!!‏ خيالي نيست ميدونم حتما سرت شلوغه(هسچ شكلكي وجود نداره!)
    بر خلاف هميشه از شعرت خوشم نيومد، فكر نكنم اصلا شعر بود! من و ياد نثرهاي روان جلال انداخت...
    شاد (براي اينك كليشه نشه چيزي بعدش نميارم!)

    پاسخ

    سر زدم.اما اين شعره، مثل حال و هواي يه روزه باروني که خودش به تنهايي يه شعره.مثل حضور ما آدما که تماماً شعره،ميمونه!عجيب نيست که نتونسته باشي با شعرم ارتباط برقرار کني،اما فکرشو نميکردم از کاراي قبليم خوشت ميومده!تعجب کردم.

    سلام وب خوبي داريد به منهم يك سري بزنيد بعد نيست.....؟

    اميد وارم كه خوستون بياد............................

       1   2      >